انجمنهای علمی، پژوهشگران و کنشگران اجتماعی، در سالهای گذشته متکی بر تجربههای جهانی، پژوهشهای خارجی و مطالعات محدود داخلی، دستگاه قضایی را از اجرای مجازات مرگ در ملا عام نهی نمودهاند. این مسأله کاهش یافته بود، اما دور جدید نمایش اعدام در ملا عام در یکی دو ماه اخیر باعث شد انجمن علمی روانپزشکان ایران به رییس دستگاه قضا نامه بنویسد و آن بیم را تکرار کند.
با این وجود، نمایش مرگ بیتماشاچی نیست، و همیشه حضور گروههای بزرگ مردم، که حتی با جنازه، عکس سلفی میگیرند- در نمونههای اخیر در تهران رخ داد-، واقعیت جداناشدنی این میدان بوده و هست. به عبارتی تماشای اعدام در ملأعام پدیدهای تازه نیست. در تاریخ ایران و بسیاری از کشورهای دیگر، از دورههای سلطنتی تا قرون وسطی، مراسم اعدام، گردنزنی، یا سوزاندن کافران در آتش کلیسا، به شکل نوعی «کارناوال عمومی» برگزار میشد و مردم با اشتیاق برای تماشا حضور مییافتند. میشل فوکو در «مراقبت و تنبیه: تولد زندان» نشان داد که مجازات بدنی در ملأعام بخشی از نمایش قدرت حکمرانان- شاهان و مرجعیت دینی کاتولیک- بوده است؛ قدرتی که از خلال بدنِ مجرم، خشونت خود را به جامعه منتقل میکند و نوعی «تماشاخانهی قدرت» میساخته است.
سوروگین مشهور به موسیو آنتوانخان، عکاس روس ساکن در ایرانِ دوره قاجار و پهلوی با ۵ دهه فعالیت حرفهای عکاسی، یکی از مهمترین مستندنگاران زندگی ایرانیان از دوران ناصرالدینشاه تا رضاشاه است. عکس او از مراسم اعدام میرزا رضا کرمانی قاتل ناصرالدین شاه، سند تاریخی مهمی است. او ترجیح داده با فاصله از صحنه عکس بگیرد، و در عکس سایهی او هم دیده میشود.
با این وجود، به ویژه در مورد ایران معاصر، باید نکتهی مهمی را مدنظر داشت؛
درصد موارد اعدام در ملاء عام نسبت به کل موارد این مجازات در ایران بسیار اندک است. از این رو تماشاچیهای حاضر در اعدامهای علنی، به لحاظ تعداد در حدی نیستند که بتوان رفتار آنها را مبنای نتیجهگیری قاطع دربارهی کل جامعهی بیش از ۸۵ میلیونی ایران فرض کرد، و یا آن را نشانگری از بیتفاوتی، میل به خشونت یا قهقهرای فرهنگی جامعه فرض نمود.
کشوری مثل آمریکا که هنوز در تمام ایالتها مجازات مرگ را لغو نکرده، اما آخرین مورد اعدام در ملاء عام را ۷۵ سال پیش اجرا نموده، کماکان جامعهای خشن تلقی میشود. هر چند باید اصولاً دید منظور از جامعهی خشن چیست و ملاک های میل بالا به خشونت در یک جامعه کدام است. آمار قتل، جرایم خشونتآمیز، و خشونتهای اجتماعی و خانگی احتمالا سنجهی قابل اعتمادتری است.
البته همواره هم نباید در دام اعداد افتاد، و نشانهها را نادیده گرفت. بلکه یک نشانه را نباید همواره به صورت کلیشهای تفسیر کرد، اما برخی نشانهها در بافتار اجتماعی و در وضعیت روانی ویژهی جامعه، ممکن است نیازمند توجه ویژه باشد، و برخی پدیدارها حتی از اگر نظر آماری، کمفراوانی باشد، اما از حیث معنا میتواند مهم قلمداد شود.

منظر دیگر را مطالعات جامعهشناختی، و روانشناسی اجتماعی به ما میدهد، جایی که حضور جمعی در صحنهی اعدام، با ایجاد «هیجان گروهی»، نوعی همحسی کاذب و همدلی جمعی میسازد که به جای کاهش خشونت، به طبیعیسازی آن میانجامد. این وضعیت شبیه «تماشاگر جمعی» در نظریههای روانشناسی اجتماعی است: فرد در جمع، به دلیل پخش مسئولیت، حساسیت اخلاقی خود را از دست میدهد و خشونت را آسانتر میپذیرد.
از سوی دیگر، با لحاظ بافتاری که پدیده در آن رخ میدهد، مشاهدهی اعدام در وضعیت ادراک بیعدالتی گسترده در جامعه، و در عین حال احساس درماندگی و اختگی نزد شهروندان/رعایا، ممکن است به شکل نیابتی، نوعی انتقام و احقاقحق نیابتی در برابر ظلم تجربه شود. تمام خشم جامعه از منابعی که در برابر آنان ناتوان از ابراز وجود است، به جنازهی ناتوان اعدامی جابجا میگردد.
تماشاچی، اعدام را اجرای عدالت در برابر ظلم فرض میگیرد؛ و حتی اگر خود او قربانی نبوده باشد، در خیال احساس میکند «دست عدالت» از سوی دیگری عمل کرده است. همان دیگری که ممکن است علت بیعدالتی در واقعیت غیرخیالین فرض گردد.
میشود چون فروید هم دید که از پیوند میان خشونت و لذت سخن گفته است؛ جایی که دیدن شکنجه یا مرگ دیگری، به شکلی ناخودآگاه میلهای پرخاشگرانهی سرکوبشده را ارضا میکند، میلهایی علیه نظم، و اقتدار پدرسالار. این لذتجویی از خشونت، در اینصورت اگرچه ممکن است در لحظه برای تماشاچی رضایتبخش تجربه شود، اما در بلندمدت به صورت خشمهای پنهان و نابردباری اجتماعی بازتولید میشود. چون صورت مسأله تغییر نکرده است.
از جایی دیگر در وضعیت جامعهی شبکههای که ملاک تماشا، نه افراد حاضر در صحنه، بلکه تعداد ویوهای مجازی است، باید ملاک آماری را هم در جای دیگری جست و معمولا اعداد میتوانند هولافکن شود. در آن صورت باید شوربختانه گفت جامعهای که رنج دیگری را به تماشا بدل کند، در واقع زمینهای برای تکرار چرخههای خشونت و ناامنی فراهم میآورد.