از دورۀ جدید خبرنامه، میکوشیم گزیدهای از مطالب خبرنامه را که متن کامل آن به صورت پیدیاف منتشر میشود، را به صورت پست هم این جا منتشر نماییم.
در پی دوازده روز جنگ، و حملات بیسابقه به خاک ایران، جامعه در وضعیتی روانشناختی از تنش، فرسودگی و تعلیق قرار گرفت. هرچند اعلام آتشبس، آرامشی موقت به همراه آورد، اما زیر پوست این سکوت، روان جمعی ملتهب و بیقرار در جریان بود—درگیر ترس از تکرار جنگ و فرسوده از بار بحرانهایی حلنشده. چنان که در نامهی انجمن علمی روانپزشکان ایران به رییسجمهور هم تاکید شد، اکنون، از منظر سلامت روان و مدیریت فرهنگی اجتماعی، زمان آن فرارسیده که حاکمیت با تغییر در سبک حکمرانی، مسیر تازهای پیش روی کشور قرار دهد.
روان جمعی ایرانیان: ملتی در وضعیت اضطرار
دههها تجربۀ زیستۀ جنگ، تحریم، تورم، تنهایی بینالمللی و سانسور، روان ملی را در وضعیتی مزمن از فرسایش و بیافقی قرار دادهاند. بر اساس مطالعات طولی چون پژوهش خاطری و همکاران (۱۳۸۲) و رضوی و همکاران (۱۳۹۳)، پیامدهای روانی جنگ ایران و عراق—افسردگی، اضطراب، انزوای اجتماعی، و بیاعتمادی—نهتنها در نسل اول که در نسل دوم بازتولید شدهاند. این یافتهها با نتایج پژوهشهای بینالمللی (مثلاً Murthy & Lakshminarayana, 2006) همراستاست که نشان میدهد نسلهای بعد از جنگ، بدون تجربهی مستقیم، باز هم اثرات روانی آن را حمل میکنند.
سوگواری، یک امکان درمانگر است، اما هرگز در ایران مجال تحقق نیافت. روایت رسمی از جنگ، با قداستآفرینی و حذف صداهای ناهمساز، مانع بازگویی زخمها و آموختن از آن شد. این حذف روانی، به شکل جمعی ما را از ترمیم بازداشت.
بیقراری اقتصادی
اقتصاد، مانند روان انسان، در برابر تعلیق مزمن مقاومت ندارد. گزارشهای بانک مرکزی ایران و دادههای بازار سرمایه نشان میدهد که هر موج تنش امنیتی با جهش قیمت دلار، کاهش ارزش پول ملی، و افزایش قیمت کالاهای اساسی همراه بوده است. مطالعات مقایسهای، از جمله پژوهش Makdisi (2004) در مورد لبنان و گزارش World Bank (2005) دربارهی عراق، نشان میدهد که بحرانهای طولانیمدت، بیش از جنگهای کوتاهمدت، زیرساخت اعتماد اقتصادی و سرمایهگذاری را از بین میبرند.
در ایران، ترکیب تورم، تحریم، و جنگ روانی، نوعی «اضطراب ساختاری» در اقتصاد پدید آورده که در شاخصهایی مانند نوسانات بازار طلا و ارز، و افزایش تقاضا برای خروج سرمایه از کشور بازتاب یافته است. یافتههای پژوهش نعمتالهی و همکاران (۱۴۰۰) نیز رابطۀ مستقیمی میان بیثباتی اقتصادی و افزایش نرخ خودکشی در جوانان برخی استانها-از جمله ایلام، کرمانشاه و خوزستان-نشان میدهد.
سبک سیاستورزی بهمثابه عامل خطر
بیش از رویدادها، نحوهی مواجههی حاکمان با آنهاست که روان جامعه را تحتتأثیر قرار میدهد. لحن نظامی، فقدان گفتوگوی ملی، و تکیه بر مفاهیم ایستا و ایدئولوژیک، احساس طرد و بیگانگی عاطفی در میان مردم ایجاد کرده است. پژوهش خسروی (۱۳۷۸) تأکید میکند که درک مردم از بیاعتنایی حاکمیت به رنجهایشان، از خود تلفات جنگ آزاردهندهتر بوده است. در سطح بینالمللی نیز، یافتههای مطالعهی Hobfoll et al. (۲۰۰۷) نشان میدهد که ادراک بیعدالتی و نادیدهگرفتهشدن، پیشبینیکنندۀ قویتری برای اختلالات روانی نسبت به خودِ سانحه است.
ضرورت بازآرایی روانی-سیاسی
ایران امروز در آستانۀ یک نقطهی عطف روانی قرار دارد. روان یک ملت، مانند روان یک فرد، آستانهای برای تحمل دارد؛ و وقتی آن آستانه گذر شود، علائم فرسودگی و اعتراض به اشکال گوناگون بروز میکند—از مهاجرت گرفته تا پرخاشگری، از بروز بدبینی جمعی تا رکود عاطفی.
حاکمیت سیاسی کشور، اگر به بازسازی مشروعیت و اعتماد میاندیشد، باید:
۱. سبک گفتوگو و مواجههی خود با جامعه را تغییر دهد: جای تهدید را گفتوگو، و جای ابهام را شفافیت بگیرد.
۲. زیرساختهای سلامت روان و مداخلات روانی-اجتماعی را تقویت کند: راهاندازی مراکز کمکرسانی جمعی، ایجاد امکان روایت عمومی از رنجها، و حمایت روانی از نسلهای آسیبدیده.
۳. مشارکت مدنی واقعی و نهنمادین را ممکن سازد: دانشگاهیان، اصناف، و گروههای جوان باید از «ابژه»ی سیاستها به «سوژه»ی مشارکتگر تبدیل شوند.
۴. سیاست خارجی را از ابزار تنش به ابزار ثبات بدل کند: دیپلماسی شفاف و صلحمحور، همراه با بازسازی مناسبات منطقهای، اضطراب آینده را کاهش میدهد.
۵. نظام آموزش، رسانه و دین را از ابزار کنترل، به منابع معنابخش بدل کند: چراکه مردم نیازمند پناهگاههای روانیاند.
اگر این تغییر رخ ندهد، فرسودگی یک نسل، به زخمی ماندگار در روان ایران بدل خواهد شد.