در شرایطی که سریالهایی آکنده از خشونت در کشور با استقبال رو به رو میشود، سوال جدی این است که چه اتفاقی باعث شده است جامعه این محتوا را برای تماشا ترجیح بدهد. در سالهای اخیر، سریالهای شبکه نمایش خانگی با روندی رو به رشد به سمت نمایش صحنههایی با خشونت بالا حرکت کردهاند. از «زخم کاری» و «پوست شیر» گرفته تا «جانسخت» و «وحشی»، آثاری که اغلب با استقبال گسترده مخاطبان مواجه شدهاند و جزو پربازدیدترین مجموعههای این پلتفرمها بهشمار میروند آثاری هستند که موج شدیدی از خشونت در آنها دیده میشود.
این استقبال اما، در دل خود پرسشهایی جدی و چندلایه را پنهان کرده است: آیا مخاطب امروز واقعاً طالب این حجم از خشونت است؟ یا این آثار بهنوعی در حال سلیقهسازی و بازتعریف الگوی مصرف فرهنگیاند؟ آیا جامعه به سمت خشونتپذیری پیش میرود یا صرفاً دچار بحران در بیان هیجانات سرکوبشده شده است؟ از سوی دیگر، نبود نظارت دقیق بر ردهبندی سنی و عدم حساسیت برخی خانوادهها نسبت به محتوای رسانهای، نگرانیها درباره تأثیر این آثار بر نسل نوجوان و بازتولید خشونت در سطح اجتماع را دوچندان کرده است.
آیا بازنمایی این حجم از خشونت ناشی از مطالبهای اجتماعی است یا نوعی سلیقهسازی رسانهای در حال وقوع است؟ به باور من، باید در نظر بگیریم که اصولاً میزان نمایش خشونت، چه در قالب پرخاشگری و خشونت عریان فیزیکی یا شیوههای دیگری که میتوان عنوان خشونت را به آن اطلاق کرد؛ مانند بازنمایی استفاده از مواد یا صحنههای بیپروای جنسی ـ در سینما و رسانههای تصویری دنیا در سالهای گذشته نسبت به چند دهه قبل تغییر کرده و با موج روزافزونی مواجه شده است. چیزی که به نظر من، با یک فاصله زمانی، به سینما یا رسانههای تصویری ایران نیز راه پیدا کرده است. با توجه به نظام ممیزی در ایران، برخی از صحنهها، نمایش داده نمیشده، و هنوز نمیشود. اما شکلهای دیگر آن کم و بیش رخ میدهد. حتی میتوان گفت که هنوز هم به نسبت برخی آثار سینمایی و تصویری در دنیا، میزان بازنمایی خشونتی که در کشور ما دیده میشود، کمتر است. صحنههای عریانی که در برخی از آثار تصویری و سینمایی در چند سال گذشته در دنیا دیده شده، بعضاً در تاریخ سینما بیسابقه بوده است. از این منظر، میتوان این پدیده را در دل یک جریان جهانی دید. همچنین، وجهی از دنبالهروی و تقلید نیز در این روند وجود دارد؛ همانطور که گاهی در پوسترهایی که تقلید میشود، یا در فرم یا محتوای آثار تصویری و سینمایی این تقلید به چشم میخورد، در جزئیاتی مثل بازنمایی خشونت نیز این موضوع اتفاق میافتد. اما نباید موضوع را فقط به این تحلیل فروکاست یا به چنین قیاسی محدود کرد، چرا که در بسیاری از کشورها، باوجود این بازنماییهای دستودلبازانه، نظام درجهبندی و در نظر گرفتن مخاطب بر اساس رده سنی بسیار جدی است. این جدی بودن در بسیاری مواقع برخلاف تصور ما، صرفاً به معنای وجود دستورالعمل یا تولید مقررات تنبیهی نیست.

در کشور ما، نگاه غالب این است که باید برای رسانهها یا سینماگران تنبیههایی در نظر گرفت و این تنبیهها عمدتاً یا در قالب قواعد و احکام قضایی است یا به شکل گسترش سانسور اعمال میشود؛ که هیچیک از این دو، در عمل راهحل نیست.
اما در بسیاری از کشورهای دنیا، نظام درجهبندی موفق عمل میکند؛ چراکه کودکان و نوجوانان، هرچند نه به میزان صددرصد، از جانب مدرسه، جامعه و بهویژه خانواده در برابر روبهرو شدن با این نوع بازنماییها مراقبت میشوند.
علت این تفاوت را باید در مؤلفههایی نظیر سرمایه اجتماعی و میزان کارآمدی یا ناکارآمدی کنترلکنندههای نظم اخلاقی جستوجو کرد. به عبارتی این موضوع هم به سرمایههای اجتماعی و هم تنظیمکنندههای نظام اخلاقی بر میگردد. یعنی همان کنترلکنندگان اجتماعی که درونی آن نظم اخلاقی و بیرونی آن هم قانون است. در کشور ما، بهخصوص در سالهای اخیر، نقصانهایی در این حوزهها وجود داشته و به همین دلیل، قانونگذاری و از جمله درجهبندی سنی چندان جدی گرفته نمیشود. نهادهایی که باید در این زمینه ایفای نقش کنند، مانند جامعه، مدرسه و خانواده، خود درگیر بحرانهای جدیتری هستند و طبیعتاً این مسائل برای آنها به مسئلهای جدی تبدیل نمیشود.
به پرسش ابتدایی بر میگردیم، که وضعیت موجود، تقاضای جامعه برای خشونت است یا الگوسازی رسانهای در حال وقوع است؟ واقعیت این است که میتوان گفت هر دو در حال رخ دادن است. از یک سو، چون این آثار پذیرفته میشوند و دیده میشوند، نشان میدهد که جامعه از این بازنمایی خشونت، استفاده روانشناختی میکند. یعنی از منظر روانشناختی میتوان این برداشت را داشت که جامعه در حال تجربهی نوعی خشم انباشته و ابراز نشده است.
این نگاه از گذشتههای دور وجود داشته که سینما و نمایش، صحنهای برای برونریزی روانی است. از این منظر، میتوان این وضعیت را سیگنالی از سوی جامعه دانست.
پیام اقبال به خشونت این است که ما با جامعهای با خشم انباشته، متراکم و ابرازنشده مواجهیم که این خشم را از طریق فرافکنی و دادن نقشهایی به قهرمانان یا ضدقهرمانانی که دست به اعمال خشونتآمیز میزنند، ابراز میکند؛ قهرمانانی که گاهی در قالب نابود کردن یک متجاوز یا یک موجودیت قدرتمند عمل میکنند.
قهرمان یا ضدقهرمانی که در یک اثر نمایشی گردنکلفتی را از پا درمیآورد، در حقیقت نوعی تشفی نیابتی برای مخاطب ایجاد میکند. به عبارتی، شاهد یک برونریزی نیابتی هستیم. اما واقعیت این است که مسئله به همینجا ختم نمیشود؛ چرا که یادگیری نیز در این فرایند نقش دارد. بهعبارتدیگر، زمانی که یک رفتار شکل بگیرد و تقویت شود، قابلیت یادگیری پیدا میکند. در نتیجه، میل جامعه به این نوع نمایشها شدت پیدا میکند، یا بهبیانی دیگر، سلیقهی جامعه به این شکل حالت میگیرد. در این شرایط، نهتنها این نوع محتوا مطالبه میشود، بلکه قبح و زشتی آن نیز برای جامعه بهتدریج از بین میرود. در نتیجه، نمایش صحنههای شدیدتر خشونت بهتدریج سادهتر پذیرفته میشود، یا حتی مورد تقاضا قرار میگیرد.

پرسش دیگر این است که آیا بازنمایی خشونت در یک مجموعهی نمایشی میتواند منجر به بازتولید و عادیسازی خشونت در جامعه شود؟
در پاسخ در ابتدا باید مشخص کرد که منظور از بازتولید چیست؛ آیا منظور این است که آنچه در تصویر دیده میشود، در جامعه تکرار خواهد شد؟ شخصاً با احکام کلی موافق نیستم، چراکه رفتار انسانی، تودهای یا گروهی قابل مشاهده است؛ یعنی ممکن است گروهی از جامعه از یک سلیقه خاص پیروی کنند، اما این به آن معنا نیست که یک عامل، حتماً و در همه موارد به یک نتیجه مشخص منجر میشود. از این جهت، استدلالهایی از این دست، که یک پدیده الزاماً باعث وقوع یک پیامد میشود، مدل استدلالی قابل قبولی نیست. با این حال، باید توجه داشت که یادگیری اجتماعی، یک نظریهی شناختهشده است. رسانههایی که مخاطبان گستردهای دارند، دسترسی آسانی برای مردم فراهم میکنند و هزینه اشتراک آنها نسبتاً پایین است. در چنین شرایطی، حجم زیادی از این آثار در دسترس مخاطبان قرار میگیرد. از سوی دیگر، در شبکههای اجتماعی، بخشهایی از این آثار بهصورت نماهنگهایی با تدوینهای موسیقایی و جذاب، بارها و بارها بازنشر میشود. طبیعتاً در چنین شرایطی، تأثیرگذاری رسانههای پرمخاطب، بهویژه در جامعهای که از نظر روانی و اجتماعی در وضعیت هنجاری قرار ندارد، بسیار بیشتر خواهد بود.
به هر روی اگر جامعهای از نظر روانی و اجتماعی در وضعیت باثباتی باشد، یک صحنهی خشونتآمیز میتواند در خدمت روایت دراماتیک قرار گیرد، حتی پندآموز یا درسآموز باشد. اما در وضعیت کنونی، حجم بالای تمایل به تماشای خشونت در آثار تصویری میتواند نمایانگر خشم انباشته و متراکمی در سطح جامعه باشد. در چنین شرایطی، بازنمایی خشونت نهتنها خاصیت درمانگرانه ندارد، بلکه میتواند به رواج بیشتر خشونت و از میان رفتن زشتی و قبح اعمال خشونتآمیز منجر شود.
مسئلهی تاثیرپذیری از بازنمایی خشونت، بهویژه در مورد نوجوانان نگرانکنندهتر است. نوجوانان، بهطور کلی، تقلیدپذیر و مستعد همانندسازی با شخصیتها هستند؛ خواه قهرمان باشند یا ضدقهرمان. در شرایطی که نظام درجهبندی کارساز نیست، و والدین نیز نظارت کافی ندارند، کودکان و نوجوانان بهسادگی و بدون مراقبت، در معرض این نوع محتوای رسانهای قرار میگیرند.
اما جامعه چه مسیری را طی کرده که اکنون این دسته از آثار، که خشونت از ویژگیهای بارز آنهاست، با چنین حجم بالایی از مخاطب مواجه میشود. واقعیت این است که ما پیمایشها و سنجشهایی داریم، چه برخی پیمایشهای خارجی که متأسفانه دسترسی به دادههای ریز آنها محدود است و چه پژوهشهای داخلی که بهندرت به شکل جزئی منتشر میشود، که نشان میدهد تجربهی خشم و خشونت در جامعه بالاست. از سویی آمار پروندههای پزشکی قانونی، افزایش نزاعهای خیابانی، یا رشد خشونتهای خانگی گواه همین موضوع است. حتی اگر خشونت فیزیکی نسبت به گذشته کاهش یافته باشد، خشونتهای روانی و روانشناختی بهشدت افزایش پیدا کردهاند. اینها همه حامل پیام است.
وقتی جامعهای ناکام، سرخورده و درگیر انسدادهای مزمن اجتماعی و سیاسی باشد و نتواند خشم خود را ابراز کند، این خشم بهتدریج انباشته شده و در قالبهای غیرمستقیم بروز میکند. یکی از این قالبها، اقبال شدید مردم به آثار نمایشی خشن است. یعنی مردم ناخودآگاه یا آگاهانه، جذب آثاری میشوند که همزمان خشمشان را بازتاب میدهد و به آنها امکان تجربه نیابتی خشم را میدهد.
در یک جامعهی سالم، خشم اصلاً نباید به حدی برسد که به خیابان کشیده شود. باید در ساختارهای دموکراتیک و مدنی تخلیه شود؛ یعنی در فرآیندهایی همانند اعمال ارادهی مردم در اموری چون تغییر نماینده مجلس، تغییر شهردار، فعالیت حزبی، کارزارهای مدنی. مردم باید بتوانند جلوی قطع درختان یا بروز فساد را بگیرند، رسانهها باید بهعنوان نماینده مردم، آزادی پیگیری و تحقیق در موضوعات مهم را داشته باشند. اینها سازوکارهایی هستند که اگر فراهم باشد، جامعه پیش از رسیدن به مرحلهی انفجار خشم، از طریق آنها واکنش نشان میدهد.