تلاش دارم با نگاه به چند رخداد همزمان، موضوعی فراتر از متن منازعهها را بررسی کنم.
فضای مجازی فارسی پر شده از ویدئوها، پندارها، هشدارها، و بیمها در مورد افزایش خیرهکنندهای که در تعداد پناهجویان افغانستانی در ایران رخ داده. مدیری از وزارت آموزش و پرورش در جلسهای کاری میگفت که در یکی از شهرهای مرکزی ایران از مدیران شنیده که بخشی از مدرسههای منطقهای از شهر که پیشتر بهعنوان منطقهای اعیانی شناخته میشد تقریبا صد در صد در اختیار دانشآموزان افغانستانی است. و البته خود در بازدید از مدرسهای این مسئله را به چشم دیده بود.
چون بیش از ۹۵ درصد اتباع، تبار افغان دارند، از اینرو به شکل خودکار واژۀ اتباع، شهروندی افغانتبار را در ذهن میآورد. از سویی به علت سیاست آشفتۀ کشور در مواجهه با مهاجرت و پناهجویی، و عدم پذیرش رسمی تابعیت دوگانه، و البته به علت اثر عوامل فراوان فرهنگی و وضعیت دشوار اجتماعی و اقتصادی کنونی، مهاجری که حتی پدر و مادرش در ایران متولد شدهاند بیگانه و برابر با پناهجویی غیرقانونی که کمتر از یکماه است از مرز، خود را به ایران رسانده، و با مدد تجارت سیاه شبکۀ قاچاقچی انسان، خود را میان مردمان ساکن ایران جا داده پنداشته شده، و به چوب نفرت نواخته میشود.
تعداد مهاجران افغانستانی در سه سال گذشته به علت سیاستی غیررسمی، از ۶ میلیون نفر گذشته. برخی تا ۸ و حتی بیش از ۱۰ میلیون نفر هم ذکر کردهاند.
من با صراحت میگویم با انگ زدن به افغانستانیها و برخوردهای نژادپرستانه و خشونتآمیز با آنان و یکی پنداشتن پناهجوی غیرقانونی، با کسی که حتی پدر و مادرش در ایران متولد شده، اما هنوز ایرانی دو تابعیتی شمرده نمیشود- مخالفم. چهارشنبۀ گذشته ۲۵ مهرماه در رادیو گفتوگو در مورد این مسئله با حقوقدانی مخالف حضور موج بزرگ پناهجویان، کنشگری که نگاهی مثبت به حضور جمعیت بزرگ افغانها داشت، رئیس اندیشکدهای که نگاه معتدلتری داشت، و دو نمایندۀ مجلس که نگاهی محتاط و تا حدی سردرگم داشتند بحثی گرم کردیم. نگاه من این بود که فضای قطبی شدۀ جامعه و نفرتی که رسانهها تولید و بازتولید میکنند، در نبود سیاست مدون ملی، عدم وجود سازمان ملی مهاجرت، استانداردهای دوگانه در همگامی با گروهی از مسلمانان، و نزاع با گروهی دیگر که عموماً همزبان و همتیره هستند بازی با آتش است، هر چند انسانی هم نیست. از سویی آنچه گفته نشد این است که نگاه رمانتیک، چپروانه، و ناجامع برخی روشنفکران در چشم بستن به سونامی پنهانی که پشت این سیاست و اجرای نابخردانۀ آن در انتظار کشور است را هم اصلاً مناسب نمیدانم. نمونۀ آن نامهای است در نقد و رد بیمی که دکتر ابوالفضل فاتح در احتمال افزایش فراوانی سل در کشور به دنبال این موج پناهجویی داده بود. بماند که نگرانیهای اقتصادی، امنیتی، تنازع فرهنگی، و اجتماعی فراوان دیگری را میتوان برشمرد. با نقد نویسندگان نامه در پرهیز دادن از انگزنی و نفرتپراکنی موافقم، اما متأسفانه باید گفت در این مورد هم دود آتش سیاستهای وهمی سیستم رسمی به چشم شهروندان و البته پناهجویان میرود، و دولت با کنارهگیری از سیاستگذاری، تنها با توسل به برخوردهای واکنشی قهری، میدان را دارد به خشم تودهها واگذار میکند.
از سوی دیگر هفت اکتبر ۲۰۲۳ که نگاههای جهانی را دگرباره به منازعۀ کهنهی خاورمیانه چرخاند محل بحث و فحص فراوانی در حقیقت و مجاز فارسی شده. غیر از صدای رسمی، و گروههای اجتماعی حامی سیاست رسمی، عدهای از شهروندان مستقل نیز متمایز از پیش در سکوت و آشکار روی خوشی به مقاومت موشکی نشان دادند، و از سوی دیگر صداهای مخالفت که کمتر در درون شنیده میشد، از مجازی فارسی خارج ایران به درون بحثهای غیررسمی مجازی و گفتوگوهای روزمره کشیده شد. در اینجا هم دوقطبی له و علیه، چون نمونۀ اول بیشترین میانداری را میکند، بماند که حتی امیدهایی در شکل آرزوی آزادی با بمب و تانک اسرائیلی هم آشکارتر از همیشه از زیر تل خاکستر کلافگی و درماندگی ناامیدان از هر نوع امکان تغییر مسالمتآمیز جوانه زد. در این میان اما غیر از روایت رسمی دو سوی منازعه، کمتر امکانی برای نوعی نگاه همدلانۀ حقوق بشری پدید آمد. چنانکه در دنیا نیز از بعد ۱۱ سپتامبر دستکم، گویی گریزی نداری مگر یک سمت بایستی؛ با ما یا علیه ما.
ادامۀ این گفتار تلاشی است برای دفاع از یک نگاه غیرطرفدار سیاسی که میکوشد از همدلی و از ضدیت با ستم، ورای مرز و محدودیت جغرافیایی دفاع کند. شک نیست که هیچ بیطرفی محضی در جهانی چنین گرفتار نفرت، و ضد رواداری ممکن نیست، اما نویسنده هیچ سمتگیری سیاسی به نفع سیاست رسمی دولتها در این نوشتار ندارد.
آیا مراقبت از حقوق بشر یک موضوع جهانی است که فراتر از مرزهای ملی یا منطقهای است، یا چراغی که به خانه رواست بر مسجد حرام است؟
ایمانوئل کانت(بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق. انتشارات کمبریج) در چارچوب اخلاق وظیفهگرا، بر این نکته تأکید دارد که افراد باید بهعنوان غایت در خود و نه صرفاً وسیلهای برای اهداف دیگران در نظر گرفته شوند. این به معنای آن است که وظایف و حقوق اخلاقی جهانشمول هستند و ملیت یا نگرانیهای منطقهای فرد نمیتواند ارزش ذاتی همۀ انسانها را نفی کند. بر اساس اصل «امر مطلق» کانت، میتوان استدلال کرد که نسلکشی یا قتل عام، صرفنظر از مکان جغرافیایی، در نیزارهای ماهشهر، در کرانۀ باختری و غزه، و در کیف باید محکوم شود زیرا چنین اعمالی قوانین اخلاقی جهانشمولی را که به شأن انسانی احترام میگذارند، نقض میکند
از سویی با زاویۀ دید دیگر اخلاقی یعنی از منظر فایدهگرایی که بر به حداکثر رساندن رفاه برای بیشترین تعداد افراد تأکید دارد، نادیده گرفتن فجایعی مانند نسلکشی یا خشونت گسترده میتواند به رنج و ناپایداری بیشتری در سطح جهانی منجر شود. جان استوارت میل (فایدهگرایی: ایندیاناپولیس) بر وابستگی متقابل جوامع تأکید داشت، جایی که رنج در یک منطقه میتواند تأثیرات گستردهای در مناطق دیگر داشته باشد. عدم رسیدگی به نقض حقوق بشر جهانی ممکن است بهطور غیرمستقیم باعث افزایش تنشها، بیاعتمادی و درگیری در مناطق دیگر، از جمله منطقۀ خود فرد شود.
وجه دیگر ماجرا را فیلسوف معاصرتری مانند مارتا نوسبام (کتاب ایجاد قابلیتها: رویکرد توسعه انسانی) استدلال میکند که عدالت جهانی مستلزم این است که هر انسان بهطور مساوی سزاوار توجه اخلاقی باشد، صرفنظر از ملیت یا هویت منطقهای. نادیده گرفتن رنج مردم بر اساس موقعیت جغرافیایی، شکلی تنگنظرانه از ملیگرایی را تقویت میکند. بنابراین، از دیدگاه جهانوطنی، تمرکز صرف بر مسائل داخلی یا ملی، در حالی که بحرانهای بشردوستانۀ بینالمللی نادیده گرفته میشوند، تعهد اخلاقی به حفاظت از حقوق بشر جهانی را تضعیف میکند.
نگاه را اگر به درون حرفه و نگاه رشتهای ببرم، مطالعات علوم اعصاب به ما نشان میدهد که انسانها مستعد سوگیری گروه داخلی-گروه خارجی هستند، یعنی افراد تمایل دارند همدلی و توجه بیشتری به اعضای گروه خود داشته باشند و نسبت به افراد گروههای دیگر بیتفاوت یا حتی خصمانه رفتار کنند. این سوگیری بهطور عمیقی در نواحی مغزی مانند آمیگدال و اینسولا که در پاسخهای احساسی به رنج دیگران را تنظیم میکنند، ریشه دارد. تمایل به تمرکز بر مسائل محلی و نادیده گرفتن نقض حقوق بشر جهانی ممکن است ناشی از این سوگیری باشد. با این حال، مطالعات علوم اعصاب نشان دادهاند که آموزش اخلاقی و قرار گرفتن در معرض دیدگاههای متنوع میتواند این سوگیریها را کاهش دهد و توجه بیشتری به مسائل جهانی ایجاد کند. (هَکل، الام، زاکی، ج. «انتقال نابرابری اقتصادی از طریق دوسویگی و شهرت.» علوم روانشناختی. ۲۰۱۸؛ ۲۹(۴): ۶۰۴-۶۱۳.)
از سویی کشف نورونهای آینهای – نورونهایی که هنگام مشاهده اعمال یا احساسات دیگران فعال میشوند – نشان میدهد که ما انسانها بهطور عصبی برای همدلی و ارتباط اجتماعی ساخته شدهایم، بدون توجه به مرزهای فرهنگی یا ملی. مطالعاتی در دست است که نشان میدهد قرار گرفتن در معرض گروههای مختلف یا همدلی با افراد از زمینههای مختلف میتواند همدلی میانگروهی را تقویت کند، که برای رسیدگی به بحرانهای جهانی مانند نسلکشی حیاتی است. ناتوانی در پرورش این همدلی میتواند منجر به بیحسی و بیتفاوتی نسبت به رنج افرادی که خارج از گروه اجتماعی بلافصل خود درک میشوند، شود. (یاکوبونی، م. «آینهکاری مردم: علم جدید چگونه ما را به دیگران متصل میکند.» نیویورک: فرار، استراوس و گیرو؛ ۲۰۰۸.)
از آنسو تحقیقات علوم اعصاب اجتماعی در مورد قطبیشدن اجتماعی نشان میدهد که چارچوبسازی مسائل از طریق لنزهای ایدئولوژیک محدود (چه ملیگرایانه یا مذهبی) میتواند منجر به عدم انعطاف شناختی شدیدی شود. این مسئله میتواند تقسیمات درون جامعه را تشدید کند و پدیدهای به نام «تجزیه» را به وجود بیاورد، جایی که مسائل پیچیده بهصورت سیاه و سفید دیده میشوند.
بهعنوان مثال، جدل بین کسانی که از فلسطین حمایت میکنند و کسانی که از اسرائیل حمایت میکنند – ممکن است قطبیشدن شناختی را منعکس کند، جایی که افراد به تفکر دوتایی افراطی کشیده میشوند. این مسئله به ظرفیت ما برای بحث، همدلی با دیگران، یا توانایی دیدن فراتر از گروه هویتیمان آسیب میزند. (کراس، ای، برمن، امجی، میشل، دبلیو، اسمیت، ئیای، واگر، تیدی. «طرد اجتماعی و همگرایی با درد فیزیکی.» مجموعه مقالات آکادمی ملی علوم. ۲۰۱۱؛ ۱۰۸(۱۵): ۶۲۷۰-۶۲۷۵.)
وجه دیگر داستان آن است که رسانههای اجتماعی، خشم اخلاقی را تقویت میکنند و اغلب افراد را به سمت مواضع قطبی، سادهانگارانه یا افراطی سوق میدهند. مطالعات نشان میدهد که وقتی افراد بهطور مداوم در معرض محتوایی قرار میگیرند که باورهای موجود آنها را تقویت میکند، این امر سوگیریهای شناختی آنها را تشدید میکند و اتاقهای پژواک ایجاد میکند که منجر به واکنشهای احساسی بهجای بحث منطقی میشود. این دینامیک به «تجزیه» در زمینههای حرفهای و اجتماعی دامن میزند، جایی که مسائل پیچیده مانند درگیری اسرائیل و فلسطین به دوقطبیهای احساسی تبدیل میشوند. (کراکت، امجی. “خشم اخلاقی در عصر دیجیتال.” رفتار انسانی طبیعی. ۲۰۱۷؛ ۱(۱۱): ۷۶۹-۷۷۱.)
تجزیه چیست و با ما چه میکند؟
در دانش روانپزشکی، تجزیه بهعنوان نوعی اختلال یا گسستگی در یکپارچگی طبیعی هوشیاری، حافظه، هویت، احساسات، ادراک، نمای بدن، کنترل حرکتی و رفتار شناخته میشود. این پدیده اغلب بهعنوان یک مکانیسم دفاعی تلقی میشود که به افراد کمک میکند تا با تروما یا استرس شدید کنار بیایند، از طریق جدا کردن خود از احساسات یا تجربیات طاقتفرسا.
در راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM-5)، تجزیه بهعنوان «گسستگی در عملکردهای معمولاً یکپارچۀ هوشیاری، حافظه، هویت یا ادراک از محیط» تعریف شده است. در این زمینه، تجزیه از اشکال خفیف مانند خیالبافی تا اشکال شدیدتری که عملکرد فرد را بهشدت مختل میکند، متغیر است.
در روانکاوی، تجزیه بهعنوان یک مکانیسم دفاعی شناخته میشود که برای مدیریت اضطراب ناشی از تجربیات تروماتیک یا شدیداً تعارض برانگیز بهکار میرود. زیگموند فروید بیشتر بر سرکوب بهعنوان مکانیسم دفاعی اصلی تأکید داشت، اما نظریهپردازان بعدی مانند پیر ژانه و کارل یونگ بر تجزیه بهعنوان پاسخی به تروما تأکید کردند. از این دیدگاه، تجزیه زمانی رخ میدهد که خاطرات، احساسات یا تجربیاتی چنان بیش از حد طاقتفرسا شوند که نتوانند در خودآگاهی ایگو ادغام شوند. این قسمتهای جداشده از روان ممکن است بهعنوان «گسستهای» خودآگاهانه عمل کنند و به شکل تغییر در هویت یا فراموشی نسبت به واقعۀ تروماتیک ظاهر شوند.
در روانکاوی فرویدی، تجزیه همچنین بهعنوان وسیلهای دیده میشود که ایگو از طریق آن از خود در برابر انگیزهها یا واقعیتهای غیرقابلپذیرش محافظت میکند، که نمیتوانند با ذهن خودآگاه فرد آشتی پیدا کنند. این مواد تفکیکشده میتوانند ناخودآگاه باقی بمانند و از طریق علائم، رویاها یا رفتارهایی که به نظر با خود معمولی فرد ارتباط ندارند، خود را نشان دهند.
اما از دیدگاه جامعهشناختی، تجزیه کمتر بهعنوان یک فرآیند روانشناختی فردی و بیشتر بهعنوان یک پدیدۀ اجتماعی در نظر گرفته میشود که منعکسکنندۀ دینامیکهای اجتماعی گستردهتر است. جامعهشناسان تجزیه را بهعنوان پارهپاره شدن هویت یا خودآگاهی میبینند که میتواند تحت تأثیر ساختارهای اجتماعی، هنجارها و روابط قدرت قرار گیرد. برای مثال، تجربیات تجزیه در گروههای به حاشیه راندهشده یا تحت ستم ممکن است بهعنوان واکنشهایی به خشونت سیستماتیک، بیگانگی اجتماعی یا تکهتکه شدن هویتی که توسط نقشها و انتظارات اجتماعی تحمیل میشود، تعبیر شود.
در این زمینه، تجزیه همچنین میتواند با پدیدههایی مانند بیگانگی مرتبط باشد، جایی که افراد از کار، هویت یا جامعه خود جدا میشوند، اغلب به دلیل شرایط اجتماعی سرکوبگر یا غیرانسانی. حالات تجزیه ممکن است در افرادی که اشکال شدید جابهجایی اجتماعی یا به حاشیهراندگی را تجربه میکنند، مانند قربانیان تبعیض نژادی، سرکوب جنسیتی یا استعمار، بروز پیدا کند.
امیل دورکیم جامعهشناسی است که بهویژه در رابطه با آنومی و تکهتکه شدن اجتماعی نظر ورزیده. اگرچه او مستقیماً از واژه «تجزیه» استفاده نکرده، اما کار او در مورد چگونگی جدا شدن افراد از هنجارهای اجتماعی و جامعهی خود، اغلب با این مفهوم مرتبط است.
«وقتی جامعه بر اثر بحرانی دردناک یا تغییرات ناگهانی دچار اختلال میشود، بهطور موقت قادر به اعمال این نفوذ نیست؛ و از اینرو، افزایش ناگهانی در منحنی خودکشیها رخ میدهد.» ( امیل دورکیم، خودکشی: مطالعهای در جامعهشناسی. ۱۸۹۷)
دورکیم توضیح میدهد که چگونه آشفتگیهای اجتماعی میتواند باعث شود افراد احساس جدایی یا تجزیه از جمع داشته باشند، که منجر به ناراحتی شخصی یا پیامدهای افراطی مانند خودکشی میشود. این موضوع منعکسکننده مفهوم تجزیه بهعنوان پاسخی به بیثباتی یا انقطاع اجتماعی است.
مخلص کلام تجزیه بر سر مسائل اخلاقی پیچیده میتواند عواقب جدی برای افراد و جوامع داشته باشد. از نظر اخلاقی، حقوق بشر باید بهعنوان یک امر جهانشمول در نظر گرفته شود، فارغ از وفاداریهای ملی یا منطقهای. از نظر علوم اعصاب، سوگیریهایی مانند تمایز گروه داخلی-گروه خارجی و تأثیر رسانههای اجتماعی میتوانند قطبی شدن را تشدید کند و همدلی و گفتمان منطقی را محدود نماید. بنابراین، رسیدگی به چنین مسائلی نیازمند تعهد به پرورش همدلی گستردهتر، ترویج گفتوگوی منطقی، و شناخت وابستگی متقابل رنج انسانی در سطح جهانی است.