معمولاً وقتی بحرانی بهوجود میآید بیشتر انتظار داریم نشانههایی از جنس نشانههای اضطراب یا نشانههای وابسته به تروما یا آسیبهای حاد افزایش پیدا کند- چه در مورد یک شخص، چه در مقیاس بزرگتر- اما بهمرور زمان وقتی یک موضوعی کهنه میشود، داستان متفاوت میشود. در یک سال گذشته نمیشود منکر شد که در کشورمان جریانی رخداده که انتظارها و نگرانیهایی ایجاد کرده است. بازیگران مختلف این میدان درنهایت به هیچ نقطهی مشترکی که بشود پیرامون آن گفتوگو یا سازش کرد، نرسیدند و اصطلاحا جنگ مغلوبه شد. این وضعیت تولید ناامیدی، ناکامی و بیشتر از آن تولید درماندگی میکند.
میدانیم که برای تغییرات مسالمتآمیز بهدلایل مختلفی در ایران محدودیتهای جدی وجود دارد و در گذشتهها هم عموماً بهدلیل نبود سازوکار مشخص ما شاهد یا تندوتیزشدن و به خشونتکشیدن اعتراضات بودیم یا شاهد بودیم که خواستهها گنگ و تکهتکه بود، چون سندیکا و انجمنهای مدنی مشخصی نداریم که اعتراضها را نمایندگی کنند. نهاد نمایندگیکننده در سطح اجتماعی از نظر نمادین شبیه زبان برای ما در سطح فردی است. من اگر بخواهم از دیگری خواستهای را مطرح کنم، باید بتوانم اول خواسته خودم را نزد خودم خوب بشناسم و بعد به زبان و کلام بیاورم. من تا نتوانم خواستهام را به زبان روشنی، کلامی کنم امکان اینکه خواستهام روشن شود و دیگری اقناع شود، خیلی محدود است. در سطح اجتماعی هم جنبشهای اعتراضی در حد جنبش اجتماعی وقتی فاقد سازمان باشد، وقتی در جامعه نهادهای مدنی انسجامبخشی وجود نداشته باشد که کلامیکردن خواستههای متکثر و پراکنده را ممکن کند عملاً باعث میشود یکسری خواسته بر سر هر جنبش اجتماعی، بار شود و وقتی که به آخر خط میرسد و سرکوب میشود، حجم بالایی از احساس ناکامی و سرخوردگی تولید میکند.
ترجمهی صحبتهای من از نظر بالینی یعنی افسردگی، یا مثلا میل به فروکاستن از یک غم بزرگ ازطریق مصرف مواد. ترجمهاش از نظر بالینی میشود پیدا کردن راهحلهایی برای خلاصی از موقعیت ناخواسته مثل خودکشی یا مهاجرت.
شخصا در یکسال گذشته بیشترین علامت بالینی که شاهد بودهام، احساس یأس و ناامیدی است.
اما چشمانداز این اتفاقات در درازمدت چگونه است؟
اگر بخواهم بهشکل سیاستی موضوع را مطرح کنم، جامعه یا بهدنبال گریز از این موقعیت جغرافیایی است اگر امکانش باشد یا درصورتیکه این وضعیت تداوم پیدا کند و او ناچار باشد بهعنوان عضو جامعه اینجا زندگی کند، بهعلت احساس بیآیندگی، شاهد مرگ خلاقیت، از خود گذشتگی، فداکاری و زوال ارزشهای اخلاقی انسانی خواهیم بود. فقدان ویژگیهایی که برای باروری و تکاپوی یک جامعه بهسمت رشد و ترقی نیاز است رخ مینماید. بهاینمعنا که وقتی ما بیآینده هستیم، بیرویا میشویم. این بیآیندگی در سطح ادارات، دانشگاهها و مدارس، افراد را با نازایی نظام اداری، آموزشی روبهرو میکند. متاسفانه میوهی فاسد آن را مردم، کشور و نظام سیاسی خواهد چید. بهاینمعنا که نظام حاکمیتی و نظام اداریای که از خلاقیت، مسئولیتپذیری، ازخودگذشتگی و فداکاری عاری باشند، تبدیل میشوند به جاهایی که هیچ خروجی ندارند و صرفاً به عناصر متورمی تبدیل میشوند که بودجه عمومی را مصرف میکنند و بر وضعیت یأس و ناکارآمدی بیشتر دامن میزنند.
از سویی امروزه میدانیم مشارکت سیاسی و اجتماعی، یا پارامترهای کلان اجتماعی مثل نبود نابرابری و فساد، بهطور مستقیم با وضعیت سلامت روانی و اجتماعی ارتباط دارد. سلامت روانی و اجتماعی امر فردی در نظر گرفته نمیشود. من اگر در جامعه احساس کنم سهمی در تغییرات و تحولات ندارم یعنی وقوع انسداد سیاسی و یکدستسازی سیاسی یکی از بدترین وضعیتهایی است که باعث میشود عاملیت شهروندان را نشانه بگیرد.