حقیقتا نمیتوانم اندوه عمیق خود را از بازنشستگی اجباری دکتر یاسمی و از کنارنشستگی اختیاری سالیان اخیر وی پنهان کرده و آشکار نسازم. زمانی او در گروههای مجازی روانپزشکان گرم و جدی حضور داشت. یاسمی در قبیلهی مردمانی است که نگاه انتقادی دارند، باورهای خود را دنبال میکنند و پروایی از مخالفت با مد و روند زمانه ندارند. او زمانی که به ایران بازگشت چند چیز را که عادی شده بود در پرسش جدی گرفت و با چالشهایی طوفانی روبرو کرد؛ اول رواج روانکاوی که علیه آن و در نقد و ردش در فضای مجازی فراوان نوشت، و دستکم در حد اطلاع من در یک مناظره پیرامون آن شرکت کرد و چند نوبت هم علیه آن یا در نقد آن سخنرانی نمود. دوم در مورد حضور پررنگ شرکتهای دارویی در مجامع علمی، بیمارستانهای دانشگاهی و کنگرههای انجمن علمی روانپزشکان ایران به میدان آمد، سخنرانی کرد، و در نوشتن راهنمایی در مورد حد و حدود حضور شرکتها در هیات مدیرهی انجمن علمی روانپزشکان نقش مهمی داشت، و سوم به مخالفت با آنچه ابراهیم توفیق ژانر خلقیات ایرانی نامیده پرداخت و در فضای مجازی کوشید در انبار کاه ناامیدی و تلخکامی سوزن امید بیابد، و نشان دهد ایرانیان هنوز در قافلهی جهانیان میتوانند میداندار باشند.
طی این روزها نمیدانم دکتر محمدتقی یاسمی که احتمالا دلشکسته باز به ایران فکر میکند، هنوز امیدوار است یا نه، اما اگر این کلمات را بخواند امیدوارم بداند هر چند نه چندان کامیاب اما او سنگ بنای مکتب انتقادی را در روانپزشکیِ ایران گذاشته. تلخی هوایی که در اتمسفر ما در آمد و شد است دلها را خموده و نگاهها را تیره کرده، کسی را رمقی نیست اما اگر روز برآید تردید ندارم از همین خاکستر، ققنوس بر خواهد شد.
اما شخصا به دلایلی روش و نگاه او را در مواردی در پرسش دارم. هر چند همین پرسشها اهمیت کار یاسمی را در برانگیختن دغدغههایی جدی در روانپزشکیِ ایران نشان میدهد. چون این نگاه انتقادی میوهی درختی است که او کاشته.
۱. به باور من دکتر یاسمی نمیتوانست بپذیرد جامعهای که شاید گونهی دیگری آن را باور داشت تغییر کرده. او روانکاوی را یک مد و ادا و اطوار پولدارهای وینی اول قرن بیستم و نوکیسههای تهرونی دههی ۹۰ و ابتدای قرن جدید شمسی میداند. اما داستان این نیست. جامعهی ایران نه به گواه انگارههای خیالبافانهی رومانتیک، بلکه به شهادت روندهای به دست آمده از پژوهشهای اجتماعی قدرتمند، زلزلههایی را تجربه کرده و در سر، خیال سونامیهایی را میپزد. آدم ایرانی سال ۱۳۹۵ به باور من هیچگاه در خیال و ذهن محمدتقی یاسمی که عمری به ایرانی عشق ورزیده نمیتواند بنشیند و جا خوش کند. روانکاوی با همهی اما و اگر گفتمانی خلق کرده که میدان جدی به اندیشهای میدهد که در فرضهای دکتر یاسمی نمیتواند راهی به مقصود یابد.
۲. دکتر یاسمی با کوهی تجربه از ایران رفت و با سینهای پر از دانش و آموخته و سری پر از اشتیاق به ایران بازگشت. وقتی آمد خیلیها را خوشآمد. او اگر چه خوش آمد ولی خوش نرفت. همان جامعهای که تغییر کرده بود و زبانی دیگر یافته بود، نمیتوانست و نتوانست به زبانی مشترک با مصلحی رادیکال که یاسمی بود برسد. این شد که در محل کار او در موردش میگفتند فکر میکند اینجا سوییس است. همین نقل، همه آن چه را من مراد دارم بیان میکند.
رفت و متاسفانه صدایی به اعتراض برنخاست. رفتن بیسروصدای یاسمی گواهی است از تباهی و تراژدی عصری که در آن به سر میبریم. کاش این چنین نبود. کاش جامعه همانی بود که یاسمی میخواست و میگفت. در آن صورت امروز او بود و چنان که باید قدر مییافت. افسوس.