این روزها بسیار بیش از ایامی که در ده سال گذشته روانپزشک بودهام نگاه جامعه و حتی سیاستگذاران را به فکر و زبان متخصصان سلامت روان مشتاق میبینم. این رویداد میتواند خوشایند و مبارک باشد و برای حرفه و دیسیپلین سلامت روان و روانپزشکی که در سالهای گذشته بعضاً مهجور یا حتا متروک بوده و بدان نگاهی از سر احترامی نمیشده و منهای درمان اختلالات شدید روانپزشکی برایش شانی و نقشی قائل نمیشدند امکانی مهم به حساب بیاید. البته منصفانه است که بگوییم در سالهای گذشته اصولا سلامت به طور کلی و سلامت روان به شکل خاص در نگاه مردم و در نگاه سیاستگذاران، جایگاه والاتری پیدا کرده و مداخله در آن از سطح پیشگیری سطح دوم یعنی درمان بیماریها به پیشگیری سطح اول یعنی بهداشت و همینطور پیشگیری سطح سوم یعنی توانبخشی مبتلایان نیز ارتقا یافته است. از سویی این باور پذیرفته شده که مداخله در سلامت تنها کار وزارت بهداشت یا متخصصان سلامت نیست و امری چند دستگاهی و نیازمند همکاری و مشارکت مردم و نهادهای مدنی نیز هست. به معنای سادهتر فقط نباید دست روی دست بگذاریم و مصدومان حوادث ترافیکی را در بیمارستانها درمان کنیم و به این منظور تعداد تخت و امکانات بیمارستانی را افزایش دهیم، بلکه باید در تولید خودروهای استانداردتر، ساخت جادههای ایمنتر، ارتقای فرهنگ رانندگی مردم و مواردی از این دست، دستگاههای دولتی مختلف، مردم و نهادهای مردمی نیز ایفای نقش کنند. با این اوصاف باور من این است که توجه تام و تمامی که به ویژه در روزهای اخیر و بعد از ناآرامیهای آبان و به طور مشخص در آنچه ژانویه سیاه نامیده میشود یعنی ایامی که با شهادت سردار سلیمانی، کشته شدن عزاداران در کرمان، شلیک مرگبار به هواپیمای اوکراینی و حوادث ریز و درشتی چون کشتار در جادهها و قربانیان سیل سیستان و مواردی از این دست به یاد آورده میشود، به سلامت روان و متخصصان سلامت روانی برای ایفای نقش در جامعه مبذول میشود بیش از آنکه نکتهای مثبت و امید بخش باشد میتواند یک سمپتوم نگران کننده قلمداد شود.
داستان این است که حال و روز روانی جامعه خوب نیست و در این نمیتوان تردیدی روا کرد. اما حال بد جامعه امری اولیه نیست و اینکه باید کاری کرد که جامعه رفتار سازگارانهتری داشته باشد یا بتواند با آنچه بر او میرود کنار آید پاک کردن صورت مساله و درمان تب به جای پرداختن به عفونت است. متاسفانه شاهد آن هستیم که نهادهای مختلف کشور از نهادهای داوری تا نهادهای اجرایی، و از نهادهای حل مساله تا نهادهای آیندهنگری و برنامهریزی از حیث کارآمدی، اوضاع بسیار بد و نگران کنندهای را تجربه میکنند. در کشور تقریبا هیچ تصمیم مهمی گرفته نمیشود و همگان دست روی دست گذاشتهاند. در این حالت نگاه به متخصصان سلامت روان و راه حل بالینی و نسخه کلینیکال از آنها طلب کردن بیش از آنکه نمودی از اذعان به نقش کلیدی سلامت روان در جامعه و یک حل مساله کارآمد باشد، نوعی انکار و فرار و دلالتی بر مسئولیتناپذیری، کلافگی و بلاتصمیمی است.
ارتقای سلامت روانی جامعه در وضعیتی که در آن به سر میبریم غیر از ارتقاء وضعیت حکمرانی از راه دیگری تامین نمیشود. دادن امید به جامعهای که اندوختههای امید و اعتماد خود را از دست داده اقدامی ضد امید است. امید و اعتماد که از دست برود غیر از تجربه کردن و با زیستن تغییر از راه دیگری بازیابی نمیشود. هر نوع نسخهپیچی برای جامعه که غیر از این راه را تجویز کند نوعی فریب جامعه و تخدیر سیاستگذاران است.