زینب کاظمخان روزنامهنگار در صفحۀ آخر روزنامه هممیهن روز اول مرداد ۱۴۰۳ با عنوان جنایت مثلهشده به موضوع جنایت هولناک پادکستر ایرانی کانادایی که خبر آن در رسانهها منتشر شد پرداخته شده. وی نوشته: «بعد از انتشار این خبر، عکسهای این زوج در فضای مجازی به اشتراک گذاشته میشود. وقتی به صورت این زوج ۳۴ و ۳۳ ساله نگاه میکنی اصلاً فکر نمیکنی که ممکن است یکی از آنها قاتل دیگری باشد. مهدی پورباقی یکبار در یکی از پستهایش نوشته بود: «تلاش ما اینه که بگیم افرادی که چنین جنایتهای وحشتناکی رو انجام میدن، حداقل در مقطعی از زندگیشون یه آدم معمولی/ سالم بودن و ممکنه اطراف ما هم چنین افرادی با الگوهای رفتاری مشابه باشن که وقتی بهشون توجه نشه وارد مسیر مشابهی بشن.» مهدی پورباقی هم خودش یکی از آدمهایی بود که یک آدم معمولی، سالم و حتی نخبه بود اما حالا دست به جنایتی هولناک زده و بعد از کشتن و مثلهکردن همسرش آن را در چمدانی گذاشته و جایی رها کرده. دکتر امیرحسین جلالیندوشن در این گزارش به سوالهای کاظمخان پاسخ داده است. که در ادامه جواب آن را میخوانید.
آیا گوش دادن به داستانهای جنایی واقعی میتواند در ترغیب افراد به جنایت نقشی داشته باشد؟
جنایتهایی چنین را ابتدا به ساکن باید بهعنوان مطالعۀ موردی (Case study) در نظر گرفت. از سویی نمونههایی اینچنین که در تاریخ مورد بررسی قرار گرفتهاند باعث شده که بینشهای زیادی در مورد اینکه ذهن یک انسان چگونه کار میکند به دست آوریم، یعنی بررسی تاریخچهی زندگی کسانی که قتلهای سریالی انجام دادند همواره مدنظر بوده اما اگر نسبت به گذشته و پیشینهی قاتل اطلاعی نداشته باشیم خیلی نمیتوانیم قضاوتی دقیق و سازنده داشته باشیم. پس این قضاوت که کسی که این پادکست را روایت میکند، تحتتأثیر آن روایات دست به قتل زده است گزارهی خامی است. چراکه این فرد آنقدر آگاهی دارد که حتی در پادکست اشاره میکند کودکان، نوجوانان و کسانی که بیماری قلبی دارند بهتر است این داستانها را که پر از لحظات عریان خشونت و خشونتهای جنسی است، دنبال نکنند. یعنی این فرد آنقدر آگاهی داشته و خوب و بد را تشخیص میداده است. پس درباره اینکه دقیقاً این شخص تحتتأثیر روایت جنایت دست به این جنایت زده، تردید کامل دارم.
بهنظرم آسیبشناسی روانی این شخص باید خیلی جدیتر از در نظر آوردن داستانهایی باشد که فرضاً با شنیدن یا دیدنشان از آنها تقلید کرده است. از سویی همین تککشتار- با توجه به شیوهی آن- ما را متقاعد میکند که با شخصی روبهرو هستیم که بهنظر، پاتولوژی جدی روانی دارد. پاتولوژی باید ورای نگاه پدیدارشناختی با نگاهی روانکاوانه و فلسفی نیز وارسی شود تا شاید در این مورد و چنین مواردی بتوانیم چیزهایی را پیدا کنیم.»
آیا میتوان از منظری دیگر به این موضوع نگریست؟ میتوان گفت که مهاجرت میتواند روی خودکشی این پادکستر ایرانی تأثیر داشته باشد؟
واقعیت این است که برخی از مطالعات، خودکشی، و حتی آغاز یا عود روانپریشی را با مهاجرت را بهخاطر دشواری انطباق فرهنگی و استرس آن که توسط مهاجران تجربه میشود با هم مرتبط میدانند. مهاجرت بهخودیخود استرسزاست و همۀ مهاجران حتی این استرس اعظم را از قبل از مهاجرت تجربه میکنند، یا به عبارتی باید تجربه، لمس و درک کنند. استرس پیش و پس از مهاجرت اغلب با حس از دست دادن خانه، معیشت، موقعیت اجتماعی، خانواده، دوستان، جامعه، وطن، زبان آشنا، احساس آیندهی نامعلوم و تردید در مورد صحیح بودن تصمیم مهاجرت همراه است و در بسیاری از موارد میتواند تأثیر مستقیمی بر وضعیت سلامت روانی و جسمی پس از ورود به کشور جدید داشته باشد.
در نهایت چه جایی باید به مهاجرت در این معما داد؟
عامل مهاجرت را نباید در این حادثه تکعاملی نگاه کنیم. چنین پدیداری را حتماً باید در نظر بگیریم که دلیل این حادثه چندعاملی است و اینکه تصور کنیم مهاجرت عاملی میشود برای قتل یا خودکشی، فرضیهای غلط است یا دستکم فرضیهای ناکامل است. البته مهاجرت چنان استرسی میتواند ایجاد کند که اگر کسی ژن اسکیزوفرنیا داشته باشد، میتواند این بیماری در او بروز کند. با وجود این این عامل را تنها عامل نمیدانم. در این حادثه هم تعارض زناشویی، هم مهاجرت و هم ژنتیک را باید در نظر گرفت و برای این حادثه غیر عوامل مختلف باید اطلاعاتی از تاریخچهای خانوادگی هم داشته باشیم. البته باید توجه داشت که این زوج به هر حال پدر، مادر و اقوامی دارند که باید خیلی مراقب آنها هم بود. در چنین شرایطی، کنجکاوی زیادی در افکار عمومی ایجاد میشود، بههر روی یک نخبهی ایرانی در خارج از کشور زنش را کشته و بعد خودش را.
پیچیدگی روانشناختی این نشانه زیاد است و ما در لایههای ناخودآگاه جامعه بیتردید کنشها و تنشهایی خواهیم داشت، که خود را در شکل کنجکاوی و شایعهسازی نمایان میکند. جامعه در چنین مواردی حتما به دانایی نیاز دارد، و باید با تحلیلهای روشن و علمی بدان پرداخت درنهایت واقعیت این است که بدون اطلاعات ما صرفا داریم در یک اتاق تاریک قدم میزنیم.