میدانیم در ده سال گذشته اقبال ویژهای به آموزش روانکاوی در ایران رخ داده است. آمار دقیقی از تعداد درمانگرانی (Therapists) که در مکتبهای (Schools) مختلف در حال گذراندن آموزش، تحلیل شخصی (Personal analysis)، دریافت سوپرویژن و البته درمان بیماران هستند وجود ندارد اما به سادگی میشود ادعا کرد که شاهد چند برابر شدن تعداد درمانگران، مراکز و موسساتی که آموزش میدهند و یا کلینیکهایی که فقط برای ارائهی درمانهای تحلیلی(Analytical) دایر میشوند بودهایم. این نکته را فرانک سامرز در پیشگفتار کتابی که از او به فارسی ترجمه شده و البته در یکی از سمینارهای برگزار شده در Division روانکاوی APA در آمریکا برگزار شده مورد اشاره قرار داده. نکتهای که البته برای روانپزشکانی که از دیگر کشورها به ویژه کشورهای غربی در مورد ایران میشنوند مایهی تعجب است که چگونه در عصر نوروساینس، ایرانیها به فروید اقبال نشان دادهاند.
پرسشی ابتدایی که شاید برای مشاهدهگر غربی مطرح باشد این است که آیا روانکاوی در جمهوری اسلامی ایران امری ممنوعه نیست و میتواند آشکارا و بدون ممانعت قانونی پرکتیس شود؟ پاسخ این است که تا امروز مخالفت یا ممانعت دولتی و رسمی علیه روانکاوی انجام نشده و درمانهای تحلیلی در کوریکولوم درسی رشتهی روانپزشکی و روانشناسی به عنوان یکی از دیسپلینهای اصلی باید آموزش داده شود. نهادهای دولتی تاکنون به دو موسسه با عنوانهای” مرکز مطالعات روانکاونه” و “انستیتو روانکاوی تهران” مجوز دادهاند. البته نباید این نکته را از نظر داشت که اصولا نهادهای ایدئولوژیک و دینی هیچ زمانی به فروید خوشبین نبودهاند. با این وجود وزارت کشور ایران به یک سازمان غیردولتی به نام انجمن فرویدی مجوز داده که سالهاست رسما فعالیت دارد. بدبینی به فروید نه از این باب است که او یهودی بود و شاید مرزی ایدئولوژیک از این زاویه با او به وجود آمده بلکه اتفاق دقیقا از منظر نگاهی است که او به انسان و ذهن او دارد. به عنوان نمونه، هادی خسروشاهی یکی از روحانیون ایرانی که به غرب رفت و آمد زیادی داشته و با آثار اندیشمندان غربی نیز مانوس بوده در نقد فروید میگوید:
اولین ایرادی که بر او گرفته میشود تحقیری است که نسبت به انسان روا میدارد. زیرا او را به صورت مجموعهای ازغرایز و شهوات مجسم میکند که از واقعیت زمین مادی بالاتر نمیرود و حتی لحظهای، که در هنری بلندپایه و نه دراندیشهای عالی، و نه در جلوهی از تجلیات روح، از قید غریزه آزاد نمیشود، جز اینکه در راه نیروی غریزی مانعیقهری قرار گیرد که مانع آزاد شدنش گردد.
پس تصویری که او برای انسانیت ترسیم میکند. تصویر فردی است که در طول زندگی تحت تأثیر انگیزه شهوت:لیبیدو قرارگرفته یعنی تحت تأثیر همان نیروی شهوانی که هرگز ارالحاح و اصرار باز نمیماند و با تلاش برایتحقق بخشیدن لذّتهایش میکوشد و اگر بتواند آنرا تحقق بخشد چه بهتر! وگرنه همیشه در جستجوی چارهای است کهبتواند از موانعی که در برابرش قرارگرفته، راه فراری پیدا کند.
اما سوال دیگری که مطرح میشود این است که اصولا سوژهی ایرانی میتواند مورد روانکاوی قرار گیرد. کسانی به این پرسش پرداختهاند. محمد مجتهد شبستری فیلسوف نامدار ایرانی در دومین کنگرهی روانکاوی و رواندرمانی پویشی ایران که در مورد دیگری (The Other) سخنرانی نمود در پایان سخن خود بیان کرد که آنچه در مورد تعریف دیگری میگوییم نتیجهی فکر فلسفی مغرب زمین است و اصولا در فرهنگ شرق، نگاه به دیگری متفاوت است و به عبارتی در جامعهی شرقی مدل وحدت وجود در برابر مدل سوبژکتیو- ابژکتیو غرب حکمفرماست. در مدل شرقی، دیگری پس زده میشود و فرد میکوشد در درون خود و بدون ارتباط ذهن و عین به خودکفایی و شکوفایی برسد. او با طرح این مدل از این که روانکاوی در ایران رشد کرده تعجب خود را ابراز میدارد و آن را از نظر فلسفی ناممکن میداند. به عبارتی به باور او که در آلمان زندگی کرده و منابع فلسفی غرب را از زبان اصلی خوانده نگاه ایرانیان به دیگری به عنوان غیر (غریبه) امکان گفتگو و ایجاد اتحاد درمانی را ناممکن میکند.
گهر همایونپور که سالها در آمریکا زندگی کرده و در انستیتو روانکاوی بوستون تحصیل نموده در کتابی که 5 سال پیش با عنوان Doing Psychoanalysis in Teheran نوشته در مقدمه به این پرسش جواب میدهد که آیا روانکاوی در ج.ا. ایران ممکن است. او در این گفتار به این پرسشهای خبرنگاری ایتالیایی از او در این مورد میپردازد. همایونپور با وجود تاکید بر فرهنگ و محیط و جوامع متفاوت در غرب و ایران باور دارد که آن چه فرد را ورای این تفاوتها از جمله ایران قادر میسازد تا روی دنیای درونی خود کار کند Desir است. وی همچنین بر این باور است که درست است بذر روانکاوی از غرب آمده اما در ایران زمینی بارور برای رشد یافته. از میان ادیبان ایرانی او از فردوسی- سوفوکل ایرانی- نام میبرد که داستانهای منثور او در کتاب شاهنامه پر است از داستان، روایت و گفتگو و تعامل بین فردی به عنوان معرف سنت فرهنگی ایرانی. او در ادامه ذکر میکند که فرهنگها متفاوتند اما انسانها بیشتر به شباهت دارند تا تفاوت و در آخر هم میگوید که بیماران او در جلسات 50 دقیقهای مدام دارند این ایده را اثبات میکنند که روانکاوی در ایران شدنی است. وی در ادامه داستان موردی چند از بیماران خود را میگوید و با گفتن از داستانهای ایرانیان در تهران دههی 90 که پر است از آرزوها و خیالاتِ ممنوعهی فرویدی دلیلی دیگر بر کم رنگ بودن فرهنگ در امکان یا عدم امکان روانکاوی اقامه میکند.
داریوش شایگان فیلسوف برجستهی دیگر ایرانی در کتابی که بحثی است دربارهی شاعرانگی ایرانیان از 5 شاعر ایرانی به عنوان تبلور یک جریان بزرگ تبارشناسی فکری نام میبرد. ۵ چهرهی برجستهی تفکر در تاریخ ایران شاعرند. یکی از این 5 نفر همان فردوسی است که همایونپور نیز از او گواه آورده است. شایگان معتقد است هر یک از این 5 شاعر بلند آوازه بازتابندهی یکی از وجوه روح ایرانی است و منظومه متشکل از مجموعه آنان بر کل زندگی و جهان بینی ایرانی سایه افکنده است.
اصولا اقبال ایرانیان به شعر از نثر بیشتر است. از این ۵ تن منهای یکی ۴ تن غیر از آن که چون شاعرند اندیشهای یکدست و منسجم ندارند و ایدهای منسجم برای زیستن پیشنهاد نمیکنند به جهت شرقی و ایرانی بودن نگاهشان پر از شهود گرایی و تقدیرگرایی است. ذهن شرقی با ذهن یکدست و منطقی غربی متفاوت است. شاعران چنان قدری در میان ایرانیان دارند که همسر نیکوس کازانزاکیس نویسنده معروف یونانی در سفری که به شیراز داشت با تاثر و شیفتگی سخنی فراموش ناشدنی گفت: من در هیچ کجای جهان ندیدهام که مزار و مقبرهی یک شاعر بزرگ زیارتگاه مردم باشد. شاعران حضوری مدام در زندگی شما دارند.
وجه دیگر فرهنگ ایرانی جمعگرا بودن فرهنگ و جامعهی ایرانی در برابر فرهنگ فردگرای غربی است. هافستد اولین کسی بود که فرد گرایی و جمع گرایی را از لحاظِ نظری بررسی کرد. او چنین استدلال کرد که فردگرایی و جمع گرایی در مقابل یکدیگر هستند. در فرهنگهای فرد گرا تاکید بر استقلال و مسئولیتهای فردی ست، در حالیکه در فرهنگهای جمع گرا عضویت در گروهها و وابستگیها حائز اهمیت است. جمعگرایی بر جامعه و گروه متمرکز میشود در حالی که فردگرایی بر فرد و خواستههای شخصی او استوار است. جمعگرایی بر اساس همین گروه گرا بودن، خواستار کسب هویت از جمع و رفتار طبق الگوهای از پیش تعیین شده جمعی است و خودانگاشتهای گروهی، خودانگاشتهای فردی اعضا را به وجود میآورند از سویی در جامعهی جمع گرا شما در اتاق درمان به جای یک فرد یک قبیله را ملاقات میکنید.
اما این تمامی حقیقت جامعهی امروزی ایران نیست. پژوهشهای جامعه شناختی بین سال ۵۳ تا ۸۳ نشانهی رشد گرایشهای فردگرایانه در ایران است. به عنوان نمونه آن چنان که محسن گودرزی جامعه شناسی ایرانی میگوید ارزشهای زندگی خانوادگی در ایران تغییر کرده است، افزایش میانگین سن ازدواج، افزایش طلاق و کاهش بعد خانوار از تغییراتی است که در این نهاد روی داده است. افزایش میانگین سن ازدواج به این معناست که افراد ترجیح میدهند فرصتهای اجتماعی خود را به خاطر تشکیل خانواده از دست ندهند. بهعبارتدیگر، آنان بیشتر از آنکه دغدغه ازدواج و تشکیل خانواده را داشته باشند، نگران فرصتهای شغلی و تحصیلی هستند.
از زاویهای دیگر، این نکته بر تغییر معنای سعادت و خوشبختی دلالت میکند. برخلاف گذشته که خوشبختی در تشکیل خانواده جستوجومیشد، امروز منابع خوشبختی متفاوت شده است و در مرتبه نخست با فرصتهای رشد اجتماعی تعبیر میشود. تلقی افراد از فرزند بهروشنی این تفاوت را بیان میکند.
در نتیجه زمانی که ارزشهای جمعی و مولفههای جامعهی جمعگرا در حال رنگ باختن است. این جامعه به تفرد و تشخص فردیت نیاز دارد. در این حالت روانکاوی یک نسخه شفابخش میتواند باشد.
در پژوهشی کیفی که دیدگاه روانپزشکانی را که رواندرمانی انجام نمیدهند در مورد رواندرمانی میسنجید یکی از پرسش شوندگان که حدود 20 سال سابقهی کار بالینی و آکادمیک دارد بیان مینمود که در دورهی 20 سالهی کارش رفتار بیماری و تنوع افرادی که مراجعه کردهاند تفاوت چشمگیری داشته. او از پرسشهایی میگفت که مراجعهکنندهها در مورد معنی زندگی و مواردی از این دست مطرح میکنند حرف میزد. خود او باور داشت روانپزشک جوانتر احتمالا مایل خواهد بود به این پرسشها پاسخ دهد و البته جواب این سوالها در روانکاوی جستجو میشود. خود گوینده باور داشت این سوالها را باید در روند تحولات اجتماعی جست.
ترجمهی مفاهیم به فارسی چالش دیگر روانکاوی در ایران است. آغاز ترجمهی کتابهای مهمی از فروید به فارسی به بیش از 40 سال پیش باز میگردد. در چند سال گذشته نیز کتابهایی از نویسندگان معاصرتر به فارسی برگردان شده است. از سویی عموما در موسسهها و جلسات مقالهخوانی، کتابها و مقالات به زبان اصلی خوانده میشود. اما همانگونه که هنوز در دقت برگردان برخی مفاهیم اصلی فرویدی از آلمانی به انگلیسی تردید وجود دارد و برخی نویسندگان نقدهایی را به این ترجمهها وارد کردهاند مفاهیم تحلیلی، برگردان روشنی به فارسی نشده است. همهی عوامل فرهنگی که در شیوهی اندیشیدن و نگاه ایرانی ذکر شد باعث شده و میشود که واژگان و مفاهیم ترجمه شده به صورت واژگانی غریبه و چون جسمی خارجی در پیکر زبان و دیالوگ حس شود.
چالشهای دیگری نیز میتواند در مورد کاربست اندیشههای روانکاوانه در ایران مطرح باشد. باید به روشنی بگویم که وجود فانتزیها و آرزوهای ممنوعهی فرویدی در رویاها و تداعیهای ایرانیها – چنان که همایونپور استدلال میکند- ابدا به معنای کاربست پذیری (Applicability) روانکاوی- چنان که در غرب به کار میرود- در ایران نیست و داستان پیچیدهتر از این حرفها است. انسانها شباهتهایی بسیار به هم دارند و من نمیخواهم ادعای انسانشناسانی چون مارگات مید را در مورد جهانشمول نبودن مفاهیم روانکاوانهای چون ادیپ به میان آورم، اما داستان این است که نوع نگاه فرهنگها و هنجارهای شکل گرفته در طول تاریخ یک ملت بر شیوهی تجربهی این شباهتها و البته بازگویی آنها در فضایی چون فضای تحلیلی تاثیری انکار ناپذیر میگذارد.
به آن چه مجتهد شبستری در مورد نوع نگاه ویژهی فرهنگ شرقی به دیگری گفت باز میگردیم. تاریخ دیرپای استبداد و فرهنگ پدرسالار در جوامعی چون ایران باعث شده ایرانیان نگاهی ویژه به اتوریته پیدا کنند. هنوز دیکتاتوری مصلح در میان ایرانیان هواخواه دارد. در جلسات سوپرویژن و معرفی بیمار و یا در گفتگوهای میان درمانگران کم نمیشنویم که بیماران ایرانی به عنوان مدلی نسبتا رایج بیشتر در پی راه حل و ارائه طریق هستند. در فرهنگ ایرانی رابطهی مرید و مرادی نقشی مهم و تحسین شده داشته است. مدل معمول حکومتداری و رابطهی کلاسیک شاگرد و استاد و فرزند و والد نیز به شکلی دیرپا تحت تاثر این نوع رابطه بوده است. سوال این است که آیا آیا ایرانیان به مدلی خاص از تکنیک نیاز دارند؟ بیشتر بیماران ما به مرشد و راهنما نیاز دارند و نگاه رهایی بخش روانکاوی فرویدی را پس میزنند.بیاعتنایی به این پارامترها و اصرار چشم بسته بر کاربرد تکنیکهای معمول عموما باعث ریزش (Drop out) و عدم شکلگیری اتحاد درمانی (Therapeutic alliance) و یا شکلگیری روابطی بیمار و آزارخواهانه میشود.
پیش از این به فرهنگ جمعگرای ایرانی و جامعهی در حال گذار به فردیت اشاره کردیم. وضعیتی که منجر به شکلگیری نوعی اپیدمی بحران هویت در ایران و به ویژه در میان نوجوانان و میانسالان شده است. بسیاری از افراد باتجربه در روانپزشکی که سابقهی کار بالینی و دانشگاهی دراز مدت دارند معتقدند میزان اختلال شخصت مرزی (Borderline Personality Disorder) در 30 سال گذشته در ایران رو به افزونی رفته است. اینها نشانههایی (Symptoms) از جامعهای در حال گذار از سنت به مدرنیته است. اما در این گذار و در این وضعیت ویژه کدام نگاه و کدام تکنیک به کار میآید؟ تجربهی کار روانکاوانه در یک جامعهی جمعگرای در حال گذر نشان میدهد درمان چنان که در جامعهی غربی پی گرفته میشود با رشد فردگرایی باعث افزایش تعارض و تنش فرد میشود. تفرد شکل یافته در محیط درمان گاهی به شکلگیری نوعی وضعیت اسکیزویید پارانویید تازه منجر میشود. فردی با ارزشهایی متمایز در بافتاری با ارزشهای متفاوت قرار است زندگی کند. اصل واقعیت (Reality principle) ضربهی خود را وارد میکند. فرد درمان شده چون موجودی یکدنده، خودخواه و بی اعتنا به دیگران درک میشود و این موضوع منجر به تنشی تازه میگردد.
و نکتهی آخری که میخواهم بر آن تاکید کنم موضوع جنسیت است. شرم عنصری مهم و تنظیم کننده در فرهنگ شرقی است. ابراز تجربه و فانتزی جنسی و در میان گذاردن خیالات اروتیک به درمانگر به ویژه با درمانگر جنس مخالف تحت تاثیر این ویژگی و بازداریهای فرهنگی میتواند تفاوتی آشکار با فرهنگ غربی داشته باشد. میتوان پرسشهایی را مطرح کرد مثل این که آیا درمان با درمانگر جنس مخالف ممکن است ماتریس خاصی از ترنسفرنس را در کار با بیمار ایرانی بوجود بیاورد؟
روانکاوی ایرانی اگر بخواهد شکل و قوام بگیرد و تشخص پیدا کند و در جامعهی ایران دیسکورسی مستقل ایجاد نماید باید برای انطباق و سازگاری فرهنگی خود فکری بکند. به جرات میتوانم بگویم هنوز آموزش روانکاوی در ایران عمق کافی ندارد و اغلب نسل جدید روانکاوان و رواندرمانگران تحلیلی، تعبیرهایی تکراری و طوطی وار را که از سوپروایزر و درمانگر شنیده اند در جلسات برای بیماران تکرار میکنند. همین نشان می دهد که روانکاوی در ایران شاید هنوز متولد نشده باشد.
فرهنگ چنان نقش پررنگی در شکل گیری لایه های عمیقتر روان و Self و ناخودآگاه فرد دارد که حتی اگر در ظاهر تعریف دیگری از انسان در ذهن داشته باشیم و بخواهیم طبق همان تعاریف و تئوریها بیماران را بشنویم و درمان کنیم در مسیر درمان با موانع جدی به عنوان درمانگر روبرو میشویم. جامعهی در حال توسعهای که در تمام ابعاد حال در حال گذار بودنی را تجربه میکند وضعیت معلقی را ایجاد میکند که در فضای درمانی هم این جو حاکم سایه میافکند؛ در تمام سطوح، هم در سطح درمانگران و هم بیماران. بر ظاهر و پوسته ای از مفاهیم روانکاوانه مانند اعتقاد به آزاد اندیش بودن، دموکرات عمل کردن، انتخاب بر اساس آگاهی، لذت بردن از زندگی، مستقل شدن و .. کار میشود در حالیکه از سوی دیگر گذشتهی تاریخی و فرهنگی ما بر موارد دیگری تاکید میکند که هویتی دوگانه را برای ما رقم زده است. گذار از این مرحله ممکن است صرفا به معنای نادیده گرفتن بخشهای فرهنگی نیست بلکه شناخت این باورهای فرهنگی و آگاهی پیدا کردن به آن است که میتواند به شکل گیری هویت یکپارچه کمک کند.
برای درک انسان در جامعه ایران ما نیاز داریم بعنوان درمانگر حداقل نیم نگاهی به فرهنگ داشته باشیم چون بخش جدایی ناپذیر هویت ماست، به جای اینکه همه چیز را در سطح ترنسفرنس و تحلیل ببینیم و انکارش کنیم بهتر است آن را به رسمیت بشناسیم.