مسیر هر کاری باید رو به کمال باشد و اگر ما هر دورهی همایش را نسبت به دورههای پیشین متمایزتر و رو به رشد برگزار نکنیم بیتردید در ادای آنچه به ما واگذار شده کوتاهی کردهایم. از همینرو آرزو دارم همایش سی و هفتم که در سال ۹۹ برگزار خواهد شد بسیار متفاوت و ممتازتر از همایش سی و ششم باشد.
میل دارم خیلی کوتاه و تیتروار به پارهای از این تمایزها اشاره کنم.
اول: تلاش کردهایم از ابتدا تا پایان برگزاری سی و ششمین همایش سالانهی انجمن علمی روانپزشکان ایران به طور دورهای، همکاران را در جریان آنچه که برای برگزاری این همایش تدارک میشود قرار دهیم.
دوم: انتخاب معین جوان (Assist. scientific secretary) برای دبیر علمی. این اتفاق، امکان تجربهاندوزی را برای همکاران جوان که باید در آینده این نقشها را در جامعهی علمی و حرفهای ایفا کنند فراهم خواهد کرد و در عین حال با تزریق خلاقیت، ایدههای نو و شادابی جوانانه، همایش را از شوری تازه بهرهمند خواهد کرد.
دبیر علمی همایش سی و ششم دو معین جوان دارد؛ دکتر مهتاب معتمد نفر اول آزمون دانشنامهی تخصصی سال ۹۷ و عضو هیات علمی بیمارستان روزبه و دکتر احمد احمدیپور به عنوان نمایندهای از جامعهی جوانان روانپزشک غیر عضو هیات علمی در کنار اینجانب امور علمی همایش را پی گرفتهاند.
کنارمان همچنین در این دوره یک کمیتهی دستیاری خلاق و پر تعداد داشتهایم که بار مهمی از فعالیتهای علمی و ایدهپردازی همایش را به عهده داشتهاند و حضور آنها محدود به دخالت و کمک در امور اجرایی نبوده. مسولیت این کمیته با دکتر شایان کاشفینژاد بود، و دستیارانی از دانشگاههای مختلف از سراسر کشور با آن همکاری داشتند. نتیجهی کار آنان را در روزهای آینده و در برنامههای همایش خواهید دید.
موضوع همایش امسال عام است، و تم معینی انتخاب نشده، اما چون بسیاری همایشهای بینالمللی، ما یک عنوان کلی برای همایش انتخاب کردهایم: روانپزشکی در روزهای بیم و امید. از این رو در همایش سی و ششم، هم به آیندهی روانپزشکی در ایران نظر داریم عمدتا و البته نیمنگاهی به جهان بیرون. بگذارید ابتدا نگاه خود را به آنچه وضعیت کنونی روانپزشکی ایرانی و بیمها و امیدهای پیشروی آن میدانم و میخوانم پیشروی دیدگان منتقد شما قرار دهم.
ما روانپزشكى را مطابق آنچه شناخته شده و توصيه شده است آموزش میدهيم و آموزش میگيريم. اكثر گروهها سعى مىكنند آموزشهايشان بهروزتر باشد و بخشها را حتیالامكان توسعه دهند و بخشهاى جديد به وجود آورند تا مهارتهاى دستياران افزايش يابد.
چندين همايش و كنگرهی تخصصى روانپزشكى در سال برگزار مىشود، چند نشريهی تخصصى روانپزشكى داشته و داريم. همكاران ما در اكثر كنگرههاى جهانى شركت مىكنند و حرفى براى گفتن دارند. مثل اكثر كشورها، همكارانى داريم كه در حوزههاى روانپزشكى فرهنگى، روانپزشكى اجتماعى و يا روانپزشكى بيولوژيك به صورت تخصصى كار مىكنند. وضعيت جامعه ما به صورتى است كه خودش يك پروژهی بزرگ تحقيقاتى است و از دل آن صدها پروپوزال پژوهشى روانپزشكانه مىتوان استخراج كرد و چنين نيز شده است.
اما با همهی اينها موقع اثربخشى و گفتگو با جامعه، ما تأثير قابل توجهى نداشتهايم. ما جز درون مطبها واجد اثرى در بحرانهاى اجتماعىمان نبودهايم. سهل است! ما هنوز بحران روانپزشكى را به رسميت نشناختهايم و درگير مداقه در آن نيستيم.
ما با رويه روانپزشكى همچون تكنيك، روانپزشكی همچون دارو، روانپزشكى همچون ابزار، روانپزشكى همچون محل اجماع كلينيسينها روى معيارهاى بالينى، آشناييم و وجههی همت ما است.
اما روانپزشكى به مثابه تفكر، روانپزشكى به مثابه مفصل بين علوم انسانى و علوم طبيعى، روانپزشكى به معناى حوزهاى كه نمىتوان عكس مكانيك و ليزر و نانو و ارتوپدى و … در آن صرفا مصرف كننده بود، بلكه بايد حاصل مشاهده و انديشه و جهد خود را وارد پيكرهی آن كرد، كجاست؟
اين تفاوت روانپزشكى مثلا اسپانیولى زبان با ما است. خلاقيت و جرأت انديشيدن؛ نه اينكه از دل چند شعر و ضرب المثل فارسى، تئورى امروزين روانپزشكى استخراج كنيم. بلكه بستر يابى علم روانپزشكى در اين مملكت بر چه زمينهاى از بنيانهاى اجتماعى، تاريخى و فرهنگى در حال باليدن است؟ اگر كسى از روانپزشكى اروپايى بدون بستريابى فكر اروپايى در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم سخن بگويد، در حقيقت هيچ نگفته است؛
اينچنين است كه ما همه چيز دربارهی روانپزشكى مىگوييم و همه كار مىكنيم، اما در واقع هنوز هيچ نگفتهايم!
ما در آغاز این همایش به رسانهها گفتیم روانپزشکی میتواند برای تنگناهای اجتماعی و مسالههای جامعه راه حل داشته باشد. البته این بدان معنا نیست که کلید جادویی گره گشایی از در بستهی آسیبهای اجتماعی در جیب روانپزشکان است، بلکه بدین مراد است که روانپزشکی در کنار علوم دیگر که تلاش شده نمایندگانی از آنها تا حد امکان در این همایش حضور به هم رسانند در طراحی مساله، چنانکه یک بعدی دیده نشود و در تولید راه حل، چنانکه به راهحلهایی خطی و تک بعدی نینجامد کمک کننده باشد. به نظر میرسد فضا آماده است و گوش شنیدن مهیاتر از زمانهای پیش برای حرف روانپزشکی، موجود. اکنون توپ در زمین ما روانپزشکان است. اما کار در فضای بین رشتهای به زبان بینرشتهای، به اخلاق بینرشتهای و البته به ساخت نهادهای بین رشتهای نیازمند است. نمیشود با تکبر و با تکیه بر زبانی که فقط برای روانپزشکان قابل درک باشد و البته بدون امکان درک اولیهی زبان دیگر رشتهها به میدان عمل اجتماعی وارد شد و تمنای تاثیر و تاثر داشت.
اما در گام دیگر اگر روانپزشکی میخواهد بگوید که میتواند علمی موثر بر جامعه فراتر از تاثیر بر یک فرد در چارچوب یک مطب یا کلینیک باشد، باید نگاه خود را به موضوعات اجتماعی، اجتماعی کند و از فرمولاسیون سادهی سادهانگار جامعه یعنی جمع جبری تک تک افراد دست بشوید. در این چارچوب نمیتوان برای تک افرادی که در یک بافت اجتماعی زمانی معین مثلاً سال ۱۳۹۸ به اقدامی دست میزنند فوراً یک تشخیص روانپزشکی تحویل رسانهها یا محیط عمومی روشنفکری داد و ادعای کار اجتماعی یا حضور اجتماعی داشت. من حرف آخر خود را از اول میزنم؛ روانپزشکی ایرانی امروز نمیتواند به فقرا پشت کند، نمیتواند علیه تبعیض سخنی نگوید، نمی تواند صدای محذوفان، فراموش شدگان و خاموشان اجتماعی نباشد، و نمیتواند علیه خطر جنگ بیتفاوت باشد و برای صلح نکوشد و تکافو نکند.
روانپزشکی در یک روایت کلان دچار بحران و آشفتگی هویت در سطح جهانی است. با قوت یافتن علوم اعصاب در دنیا بیم میرود روانپزشکی مجدداً در نورولوژی ادغام شود، چنان که زمانی بود و البته چون بسیاری از ممالکی که در طول تاریخ معاصر، راه استقلال در پی گرفتند و کشوری دیگر شدند، راه خود را از نورولوژی جدا کرد. از روانپزشکی تا این حد متکی به ابزار و روایتهای سخت افزاری و سلولی مولکولی میشود نشانی از آن علم-هنر شنیدن و رابطه و تاثیر گرفت، و سودایی گمشدهی خود را طلب نمود؟
البته این را هم باید گفت و تاکید کرد که از یک سو ممکن است ادغام دوبارهی روانپزشکی و نورولوژی، استقلال روانپزشکی را از بین ببرد و تقلیلگرایی بیولوژیک، بعد انسانگرایانهی این شاخه از علم را کاهش دهد اما از سوی دیگر، بهرهمندی از دانش بیولوژی و خصوصاً یافتههای پژوهشهای نوروساینس به تدوین و تنظیم روانپزشکی و حرکت بیشتر آن به سمت مسیر ساینتیفیک کمک خواهد کرد و البته برقراری تعادل در این دو راهی دشوار است.
ما در سالهای اخیر دربارهی بسیاری پدیدههای رایج در فضای علمی، حرفهای و اجتماعی کار خود یعنی روانپزشکی کردن روزمره، کمتر اندیشهای کردیم و کمتر سمینار یا همایش یا پایان نامهی دانشگاهی یا نشستی علمی در آکادمی را میتوان سراغ گرفت که دست کم به طور سیستماتیک به این پرسشها پرداخته باشد و آنها را فرموله نموده باشد. مثلا چرا گرایش به روانکاوی در ایران افزایش یافته است؟ این افزایش گرایش چه سخنی دربارهی جامعهی ایرانی به ما میگوید؟ افزایش اقبال به روانکاوی در مطب روانپزشکان رخ میدهد اما پاسخ این پرسش را شاید روانپزشکان نتوانند بدهند و اینجاست که نیاز به امر بین رشتهای کاملاً آشکار میشود و البته پاسخ این پرسش نسبتی تام و تمام با شیوهی کار روانپزشک در کار با یک بیمار واحد هم خواهد داشت و بر آن اثر میگذارد. منهای استنتاجات فرهنگی و اجتماعی که ممکن است بتوان از آن، این افزایش اقبال را نتیجه گرفت، اما آیا میتوان این افزایش تمایل را نوعی واکنش از جانب روانپزشک ایرانی به نوع تربیت روانپزشکانهی خود در آکادمی تلقی کرد؟ آیا ممکن است روانپزشک جوان با آن تعلیمات، در جامعهی شدیداً در حال گذر، گوناگون شدن و رنگ به رنگی نمیتواند پاسخهایی درخور به سوژهی ایرانی متقاضی کمک بدهد و لذا دست به دامن مجموعهای دستکم منسجمتر از پاسخها و فرضیهها میشود که لااقل در طول تاریخ بیش از صد سالهی خود کارآزماییاش را در این گونه میدانها تا حدودی نشان داده است.
کوتاه آنکه افزایش گرایش به روانکاوی چه میگوید؟ یا با این شرایط چه چیز جدیدی داریم که بگوییم؟ چه کاری در مسیر سازگاری فرهنگی روانکاوی انجام شده؟
یا پرسشی دیگر این همه حضور مجازی روانپزشکان برای چیست؟ و چه پیامدی دارد؟ آیا اینگونه حضور میتواند به کاهش انگ و افزایش اقبال به روانپزشکی کمک کند یا میتواند میدانی کالایی شده از روانپزشکی ابزاری و صنعت روانپزشکی بسازد و البته نتیجهی آن تولد تعدادی سلبریتی تازه در جامعهی شدیداً سلبریتیزده و گریزان از تفکر ایرانی باشد. پرسشها کم نیست. میشود در مورد کالایی شدن سلامت روان فرضهای جدیتری مطرح کرد. میتوان دربارهی گفتمانهای رقیب و سازمانها و انجمنهایی که باید با آنها در یک کشتی باشیم اما میدان ستیز ما با آنها و آنان با ما بسیار گسترده، و اختلالات ارتباطی جدیای که در سالهای گذشته به آن دامن زده شده بسیار پیچیدهتر از آن است که چشمانداز دستکم در کوتاهمدت روشنی را از همکاری نوید دهد حرف زد.
و اما
ما به عنوان روانپزشک ایرانی با هموطن خویش مینشینیم و در تماس و تعاملیم. این سوژه مختصاتی دارد که در سالهای پرتلاطم اخیر دستخوش تحولات و تغیُرات بوده و اگر روانپزشکی ایران میخواهد از روح زمانهاش عقب و جداافتاده نباشد باید به این سوژگانی نظر بیفکند.
در جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی بر فرکانس و شدت تغییرات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی تاکید میشود.
ایرانیان در دههی اخیر در معرض تحولات و تغییرات زیادی بودهاند که گاه آنچنان یکشبه و ناگهانی بوده که سخت میتوان گفت روی ذهنیت سوژهی مورد نظر ما اثرات سرنوشتساز نگذاشته باشد.
سوال مهم من از همین ذهنیت ایرانی معاصر است و کاری که زمانه و زندگی و روزگار با او میکند. این آدمها سوژهی کار و حرفهی ما هستند و نمیتوانیم به مواد فکر و شناخت آنها بیتفاوت باشیم.
این همه پایین و بالا شدن با انسان ایرانی چه میکند و این انسان وقتی با مشکلاتش نزد ما میآید چه صورتبندی میتواند به ما کمک کند پدر و مادری را بفهمیم که یک شبه و با حکم یک سیاستمدار بی اصول آنسوی آتلانتیک نصف ثروتش را از کف داده!
روانپزشک این مملکت چگونه باید نوجوانی را مشاهده کند که شکایتی جز تشویش همراهی با فضای سیال هویت انسانی پست مدرن در عصر بیاعتبار دیجیتالی ندارد؟
روانپزشکی ایرانی از رهگذر طرح مسالهای که گفتم با نوعی “روان نژندی ملی” روبروست که بایستی همانگونه که ژولیا کریستوا میگفت علیه آن اقدام کند.
در میانهی سخنان خود اشاره کردم که ما باید صدای جامعه و به ویژه صدای آن گروه از مردم جامعه باشیم که کمتر شنیده میشوند و یا اصولاً نادیده انگاشته شدهاند. اما چرا راه دور برویم. همایش انجمن علمی روانپزشکان ایران باید در پیوند با بیماران و خانوادهها برگزار شود. از این رو رویدادی برای حضور خانوادهها به سعی بلیغ، مورد بررسی و طراحی قرار گرفته است. من همینجا از جانب برگزارکنندگان این رویداد از شما روانپزشکان ارجمند و همکاران نامور دعوت میکنم فردا ( رویداد مورخ ۲۴ مهر ۹۸) میزبان خانوادهی بیمارانی باشید که بین ساعت ۱۶ تا ۱۸ عصر در سالن شماره چهار گرد هم خواهند آمد تا حرفهای خود را بدون واسطه با ما روانپزشکان و البته با پارهای از اولیای امور در میان بگذارند.
و در پایان
ما ایرانیان در بالا بلند تاریخ خود البته آموختههایی مهم داشتهایم؛ یاد گرفتهایم به فرج بعد شدت امیدوار باشیم و آموختهایم زمانی که نغمهی ناامیدی چون سرودی ملی بر لبانمان جاری است در دل، چراغ امیدواری را روشن نگه داریم.
سخن را پایان میدهم با پارهای از شعری از شاعر تلخکام معاصر نصرت رحمانی
«قفل یعنی که کلیدی هم هست»
دیوارها بلند است؛ اما امیدهای ما بلندتر.