مدتی است کاربرد مفهوم تروما و کلمهی تروما و همراهان آن همانند اختلال استرس پس از سانحه در فرهنگ گفتاری متخصصان حوزهی سلامت روان، و حتی گروهی از مردم که عمدتا مصرفکننده یا تولیدگر محتوا در شبکههای اجتماعی همانند توییتر هستند فزونی یافته. خیلی ساده هر حادثهی ناخوشایندی- فارغ از پاسخ سوژه و اثر سانحه- تروما و فرد آسیبدیده تروماتایز قلمداد میشود. تا اینجا فقط ما با یک خوانش غیر دقیق و مد-واره از یک مفهوم روبروییم، اما به همینجا ختم نمیشود. از آنجا که طبعا سرزنش قربانی اخلاقی نیست، و فرهنگ ما قربانیپرست است و آه مظلوم طنینی پردامنه در ادبیات و مرثیه و حتی فلسفه و سیاست ما دارد در نتیجه موقعیت، ناگهان غیر قابل تردید میشود. از سویی از آنجا که تروما آثار مرموز فراوانی دارد و چون بختک بر جان و روان قربانی سایه میاندازد، هر نشانی فرد بدان حوالت داده میشود، و در نتیجه سکوت محض بهترین و امنترین جا برای شکاکان است.
آرش جوانبخت روانپزشک ایرانی ساکن آمریکا به تازگی این موضوع را دستمایهی یک یادداشت رسانهای کرده که به انگلیسی در مجلهی اینترنتی Health and wellness چاپ شده.
جوانبخت معتقد است: «استفادهی نادرست از اصطلاحاتی مانند «تروما»، «ترومای دوران کودکی» و «PTSD» فضای رسانههای اجتماعی را با اطلاعات نادرست پر کرده است. وی مینویسد: « در میان بسیاری از روندهای نوظهور در رسانههای اجتماعی، یکی از موارد اخیر مربوط به مد، یک تصویر غیرواقعی و اغلب نادقیق از تروما و اختلال استرس پس از سانحه یا PTSD است – همراه با مجموعهای از مداخلات مشکوک که برای درمان آن پیشنهاد میشود.»
اما واقعاً PTSD چیست؟
جوانبخت پاسخ میدهد که: «به عنوان یک روانپزشک متخصص در تروما، با صدها نفر مبتلا به PTSD کار کردهام. برخی از آنها پناهنده، بازماندگان شکنجه و یا قاچاق انسان بودهاند، برخی دیگر از آسیبهای دوران کودکی، تیراندازی، حمله، تجاوز، یا سرقت جان سالم به در برده بودند. بهعنوان بخشی از فعالیتهایم، مطالب آموزشی درباره تروما و PTSD در رسانههای اجتماعی پست میکنم، و از این راه فیدهای خبری که دریافت میکنم اغلب حاوی مطالب گمراهکننده چون این موارد هستند:
«به تعویق انداختن تنبلی نیست. این ترومای دوران کودکی است.»
«آزمایش تروما: ابتدا چه تصویری را دیدید؟ یک کوسه؟ یک پا؟»
«افرادی که بیدلیل می گویند متاسفم، دچار PTSD هستند.» »
کار حمایت از سلامت روان منجر به پیشرفت بزرگی در آگاهی عمومی از تروما و غلبه بر انگ آن شده است. اما استفادهی نادرست از تروما و همبستههای آن فضای رسانههای اجتماعی را با اطلاعات نادرست پر کرده است.
دکتر آرش جوانبخت همچنین مینویسد:
« با تروما و PTSD بهعنوان چیزی مد روز برخورد میکنند. این به نوبه خود، رنج کسانی را که واقعاً تجربیات آسیبزا را تحمل کردهاند، بیاهمیت جلوه میدهد. همچنین میتواند برای کسانی که نیاز واقعی به کمک دارند سردرگمی ایجاد کند و از دریافت حمایت مناسب جلوگیری کند. طبیعی است که بعد از یک تروما، رویاهای بدی ببینید، یا حتی احساس کنید که تروما دوباره اتفاق میافتد.»
تروما برای ما روشن میکند که….
جوانبخت در ادامهی یادداشت خود عنوان فوق را انتخاب کرده تا مفهوم را علمی اما ساده تعریف کند. تمرکز جوانبخت عمدتا بر فضای جامعهای است که در آن زندگی میکند، و مفاهیم برای سود و ثروت تلف میشوند. در جامعهی ما و در وضعیت دشوار سیاسی- اجتماعی و اقتصادی که رنج بسیاری را مردمان تیرهروز معمولی در دل و جان و تن خود جا دادهاند تروما به مفهومی در تبیین نوعی مرامنامهی کنش سیاسی- اجتماعی تبدیل میشود. و یا حتی این جواز را به نویسنده میدهد که فتوای اجتماعی بدهد.
این نمونه را از توییتر سابق بنگریم:
« به عنوان یک روانشناس از همه همکاران خود در حوزه درمان و مددکاری اجتماعی تقاضا میکنم به مناطق زلزله زده بروید.
خانوادهها و بلاخص کودکان زیادی دچار #تروما شدهاند و به کمکهای درمانی دقیقا در این زمان نیاز دارند.»
حتی در زلزله هم افراد همگی در مفهوم عالمانه و نه عوامانهی آن دچار تروما نمیشوند. و اصولا واکنشهای روانشناختی اولیه در روزهای آغازین نوعی کوشش سیستم دفاع روانی برای پردازش سانحه است. از سویی توصیه به حضور آنارشیستی در محل، و نادیده گرفتن هزار و یک پیچ و تاب مدیریت بحران نشانگر نه فقط جهل به مفهوم تروما که بیانکننده ناآگاهی عمیق از مدیریت سانحه است.
جوانبخت این تعریف را به ما عرضه میکند: «در فرهنگ عامه و در زبان عامیانهی روزمره، کلمهی تروما اغلب خیلی کم استفاده میشود. در نتیجه، در رسانه های اجتماعی جدایی سخت یا مشاجره با یکی از اعضای خانواده ممکن است آسیبزا (تروماتیک) به تصویر کشیده شود. در حالی که این تجربیات میتوانند بسیار استرسزا باشند، اما در دنیای بالینی آسیب تلقی نمیشوند.
دانش روانپزشکی، تروما را به عنوان مواجههی مستقیم با مرگ واقعی یا تهدید به آن، آسیب جدی یا خشونت جنسی تعریف میکند. این نوع تجربه از مواجهه شامل مواردی مانند جنگ، تجاوز، سوء استفاده جنسی و تجاوز جنسی، سرقت، تیراندازی، تصادفات شدید اتومبیل، و بلایای طبیعی است.»
شیوع اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) بر اساس جمعیت خاص مورد مطالعه و نوع آسیب تجربه شده متفاوت است. طبق مطالعات، شیوع تخمین زده شده PTSD در طول زندگی در میان بزرگسالان در جمعیت عمومی از ۶/۱٪ تا ۹/۲٪ متغیر برآورد شده است.
کسلر و همکاران (۱۹۹۵) شیوع مادام العمر ۷/۸% را برای PTSD در ایالات متحده یافتند. از سویی نوریس و همکاران هشت سال بعد در ۲۰۰۳ طی یک متاآنالیز از ۶۰/۰۰۰ قربانی فاجعه میانگین شیوع PTSD را ۷/۵٪ یافتند.
اما بررسی توسط Hoge و همکاران (۲۰۰۴) شیوع PTSD را در میان کادر نظامی ایالات متحده که در عراق و افغانستان خدمت میکردند حدود ۱۵% تخمین زد. بعدها سیل و همکاران (۲۰۰۹) شیوع ۱۳/۸ درصد را برای PTSD را در میان کهنهسربازان ارتش ایالات متحده در معرض جنگ گزارش کرد.
اما در میان بازماندگان تجاوز جنسی رسنیک و همکاران (۱۹۹۳) دریافتند که تقریباً ۵۰ درصد از بازماندگان تجاوز جنسی در مقطعی از زندگی خود به PTSD مبتلا میشوند. کیلپاتریک و همکاران پیشتر (۱۹۹۲) شیوع ۹۴ درصدی PTSD را در میان زنان بازمانده از تروماهای متعدد، از جمله تجاوز جنسی، گزارش کرده بودند.
طبعا اعداد تخمینی هستند و بسته به روش مطالعه، حجم نمونه و ویژگیهای جامعهی مورد مطالعه میتواند متفاوت باشد. علاوه بر این، تأثیر PTSD میتواند در بین افراد متفاوت باشد، برخی علائم خفیف را تجربه میکنند در حالی که دیگران ممکن است شدیدتر تحت تأثیر قرار گیرند.
ایدهآلسازی تروما، و بیارزشسازی سوژگی، در حضور سوژگی
واقعا اینکه برای تب بچهی ۴ ساله ساعت ۱۲ شب با کلید به پنجره آشپزخانه پانسیون پزشک نباید بکوبید خواسته زیادیه؟
این نمونهای از ایدهآلسازی تروما نیست، نوعی بیارزشسازی سوژه و بیمایهپنداری سوژگی راوی است. راوی خود را چنان شکننده دریافت کرده که با صدای حتی مکرر کلید بر شیشه تروماتایز میشود.
جوانبخت در ادامهی یادداشت خود نوشته:
« همهی کسانی که تروما را تجربه میکنند به PTSD مبتلا نمیشوند. برای اکثر افرادی که در معرض تروما قرار دارند، علائم با گذشت زمان کاهش مییابد. اما برخی از افراد در حالت دائمی «جنگ یا گریز» باقی میمانند، یک پاسخ فیزیولوژیکی که در آن مغز کاملاً هوشیار میماند تا از فرار یا خنثی کردن یک خطر واقعی یا درک شده اطمینان حاصل کند. تازه هنگامی که شدت علائم از یک آستانه خاص عبور میکند، روانپزشکان تشخیص PTSD را در نظر میگیرند.»
تروما یک رویداد واقعی است. و واقعیت سایهی سنگینی بر زندگی جمعی، روابط و حتی دنیای درونی ما انداخته. از سویی کووید-۱۹ نشان داد سلامت به طور کلان و سلامت روان به طور ویژه تا چه اندازه بزرگمقیاس با علوم انسانی، عوامل اجتماعی و تعیینکنندههای کلان ربط دارد. به عنوان مثال بنگرید به نقش فرهنگ و باورهای عامه در مسالهی قرنطینه که در آن علم و عامیانهگی در جدال جدی بودند، و تفسیر و تعبیر آن کار علم سلامت به تنهایی نبود، چون علت آن پزشکی نبود. از سویی واقعیت ترومای اجتماعی یا واقعیت اشتراکی دستکم میان درمانجویان، و درمانگران دینامیک در سال ۱۴۰۱ به نحو روشنی تجربه شد، و ناگهان هجوم سهمناکی از واقعیتی که در مواردی ممکن بود درمانگر را بیش از درمانجو درگیر کند در اتاقهای نیمهتاریک درمان گسیل کرد. نگاه نمیتوانست چون گذشته بر میدان اصلی مطالعه یعنی دنیای درون متمرکز بماند. نگاهها سمت خارج گشت. برخی حتی ابراز ناتوانی کردند و مساله را جامعهشناسانه فرض گرفته، سر سمت اصحاب علمالاجتماع چرخاندند. البته که کامل بیراه نبود. آن ظرف ترکخورده به تعبیر موسوی- شیرانی- بهشتی در مقالات درخشانشان در چهارمین کنگرهی روانکاوی و رواندرمانی پویای ایران در شهریور ۱۴۰۲ اعلام موجودیت کرده بود.
این گمان نظرورزانه را نمیشود نادیده گرفت که روانکاوی ایران با وجود ریشههای آن تا حدودی در فضایی بسته رشد کرده است و به ارتباط بازتر با سایر رشتههای دانشگاهی نیاز دارد.
البته باید گفت در دههی ۳۰ هجری شمسی روانکاوی دو نماینده در ایران داشت؛ یکی دکتر محمود صناعی که در بریتانیا تحصیلکرده بود و دیگری دکتر ناصرالدین صاحبزمانی که در آلمان درس خوانده بود. و هر دوی اینها دوره لیسانسشان در رشتهی فلسفه و عرفان بوده است. دکتر صاحبزمانی در دانشکده الهیات درس میخوانده است و بعد هم استاد همان میشود. مشکل آن است که فعالیت بالینی رشد چندانی نمیکند. در زمان معاصر اما هر چند روابطی بین برخی چهرههای برجستهی جامعهی روانکاوی و متخصصان علوم انسانی وجود دارد، اما آنچه امروز روانکاوی را در محیط ایرانی مینماید ایدهها و شیوههایی دارای کاربست بالینی، با خوانشی انفرادی و در فضایی درونروانی و گسسته از پویاییهای اجتماعی- فرهنگی است. خصمانگی بین جامعهشناسی و روانشناسی که انگار یک روند تقریبا جهانی است در اینجا نیز وجود داشته است. در آغاز جریان اعتراضی سال ۱۴۰۱، جامعهی روانکاوی و روانتحلیلی ایران از توضیح آنچه که ناگهان مانند بهمن از کوه فرود آمده بود، ناتوان شد. چنان که اشاره شد گروهی به جامعهشناسان نظر برگرداندند، و حتی در در برخی موسسات، دروس جامعهشناسی به عنوان جایگزین درسهای رایج در نظر گرفته شد.
کار تا جایی پیش رفت که برخی وضعیت را طوری تعریف میکردند که گویی وقتی آسیب جمعی است، مساله فقط برای متخصصان جامعه یا روانکاوانی با گرایش اجتماعی و جامعهمحور است. غافل از اینکه اگر اینطور فکر کنیم، در سرزمینی چون ایران که دولت تقریباً درگیر همه چیز است، روانکاوی معنایی ندارد. سوءتفاهمی است اگر گمان کنیم صرفا جامعهشناسی با تأثیرگذاری بر موضوعاتی مانند فقر، نابرابری، تبعیض و مخاطرات زیست محیطی میتواند فعال مایشا باشد.
جامعهشناسی و علومانسانی در ایران هر چند گرفتار مشکلاتی است و حتی نقدهای درونی فراوانی در مورد نازایی و نابسندگی آن موجود است، اما شک نیست که هم به علت ماهیت و هم به دلیل دستکم برخورداری از یک گرایش میدانگرایانه و مردممدار در درک و تبیین مسائل ایران از روانکاوی پیش است. روانکاوی پس از به آفتاب افکنده شدن بسیاری مسائل پیشتر در پرده مانده، از مهر ۱۴۰۱ دیگر نمیتوانست خود را برکنار از فرهنگ و جامعه در ایران بداند. اما آیا ما راه را شناختیم، یا گرفتار بیراه و کجراه شدیم؟
روانکاوی سیاسی، یا روانکاوی رهاییبخش
مسولیت روانکاوی در دوران بحران و عدم انسجام و همبستگی اجتماعی چیست. جنبش زنان در ۱۴۰۱ شوکی بزرگ به
دستکم بدنهی روانپویایی ایران زد، چرا که کلیشههای خود را بیفایده یافت و دستها بالا رفت.
با این وجود به باور من در تعریف نقش، در تعریف مرز کنش روانکاوانه با کنش چریکی و فعالیت سیاسی بیمبالاتی رخ داد. قاعدتا دستگاه به دنبال ساخت روایتهایی ساده، با پیشفرض قطبی کردن فضا و خصمسازی از رقیب است و نان خود را در این سنخ روایتگری میداند، اما روانکاوی هم گویا با آویختن به اصول کلی، رومانتیک و بعضاً ناسازگار با فرهنگ میزبان روایتی ظاهرا رقیب اما در کنه آگونیست با همان روایت تولید کرده: روایتی که مثلا در نقد برخی حاشیههای کنگرهی چهارم روانکاوی از عباراتی مانند کاسهلیس، و چکمهبوس استفاده میکند. مرحوم امیرحسین آریانپور در سال ۱۳۳۰ فروید را از خاستگاه چپ و تودهای خود نقد میکرد. دکتر محمد صنعتی در مقالهی سیاست علیه روانکاوی در سال ۱۳۹۷ در همین رابطه مینویسد:
«در جبهههای مختلف، علیه فروید و آموزههای روانکاوی در جهان متحد شده بودند و در ایران هم غیر از این نبود. حزب توده بیش از هر جریان دیگری علیه فروید و آموزههای او موضع گرفته بود. بسیاری از تودهایها و چپهای ایرانی، نخوانده و نفهمیده علیه فروید و آموزههایش موضع میگرفتند. در سالهای دهه سی، کتاب «فرویدیسم» دکتر امیرحسین آریانپور منتشر شد. آریانپور در سال ۱۳۳۰ تحلیلی بر نظریههای فرویدی نوشت و از این منظر به مسأله نگاه کرد و هرچند با تندی و جزمیتی که معمول آن زمان بود، دست به قلم نبرد، اما به هر حال با نگاه کمونیستی آرای فروید را به بررسی نشست. از اینرو میبینیم در نخستین رویارویی ایرانیها با آموزههای روانکاوی در سالهای ۱۳۰۵ تا ۱۳۳۰ لابد تعداد کسانی که این بحث را دنبال میکردند و همچنین دعوای میان موافقان و مخالفان به چنان سطحی رسیده بود که امیرحسین آریانپور لازم دیده بود نقد مفصلی بر فرویدیسم بنویسد.»
چپگرایی این بار لباس فروید و لکان میپوشد و علیه به باور خودش یکهسالاری، سالوس، تزویر و بردگی قدرت میآشوبد. آرمان، دفاع از قربانی است، و مساله، تروما.
یاتروژنیک
مارک رافالو روانکاو و روانپزشک جوان آمریکایی نقل کرده که رابرت لنگز، روانکاو نامدار در دههی ۱۹۷۰ در مورد چندین سندرم ایاتروژنیک ناشی از مدیریت نادرست درمان توسط درمانگر، از جمله افسردگی، مازوخیسم و پارانویا نوشته است.
رافالو مینویسد: « من معتقدم که یک سندرم ایاتروژنیک رایج که در بیماران امروزی دیده میشود، چیزی است که من آن را “درماندگی ایاتروژنیک” مینامم، که ناشی از آن است که درمانگر به طور مکرر به بیمار گفته که مشکلات آنها عمدتاً یا صرفاً به دلیل نیروهای خارج از کنترل آنها است. نتیجهی تقریبا این است که آنها کم میآورند، کمکی هم به التیام رنجهای مداوم آنها نمیشود. این پیام تنها منجر به اتخاذ موضعی منفعلانه و درمانده توسط بیمار میشود، که بیشتر توسط درمانگر از طریق تبانی با دفاعهای ناسالم بیمار و عدم تفسیر رفتار مشکلساز تداوم مییابد.»
باور دارم نوع رویکرد به مفهوم تروما- حتی آنجا که تروما هم وجود دارد- در پرتو فرهنگ قربانیستای ما، بیش از آنکه به بازتوانی فرد آسیبدیده بینجامد، او را زمینگیر میخواهد. اینجا است که هیستری و جلوهگری جای معرفت و فرزانهگی مینشیند و نظام واژگانی وارونه میشود. ما نیازمند بازخوانی جدی مبتنی بر آسیبشناسی فرهنگی از رابطهمان با مفاهیم هستیم. واژهها را قربانی نکنیم.
پینوشت. (بعدالتحریر)
تعریف تروما در روانپزشکی و روانکاوی
در روانپزشکی، تروما به عنوان رویداد یا تجربهای تعریف میشود که از نظر عاطفی ناراحت کننده و طاقتفرسا است و اغلب منجر به اثرات روانی طولانیمدت میشود، و معمولاً با یک حادثه منفرد و قابل شناسایی مانند تجاوز فیزیکی یا جنسی، بلایای طبیعی، تصادفات یا درگیری همراه است.
روانپزشکان، تروما را یک رویداد بیرونی میدانند که تعادل روانی فرد را مختل میکند. آنها بر تأثیر فوری رویداد آسیبزا بر سلامت روانی و عملکرد فرد تأکید میکنند.
مفهوم ترومای رشدی در روانکاوی
در روانکاوی، مفهوم تروما فراتر از یک رویداد واحد گسترش مییابد و مفهوم ترومای رشدی را در بر میگیرد. ترومای رشدی به تجربیات اولیه زندگی، به ویژه در دوران کودکی اطلاق میشود که میتواند تأثیرات عمیق و پایداری بر رشد روانی و عاطفی فرد داشته باشد. این تجربیات ممکن است شامل غفلت، سوء استفاده، از دست دادن مراقب یا قرار گرفتن مزمن در معرض عوامل استرسزا باشد.
آسیبهای رشدی میتواند شخصیت، روابط بینفردی و عملکرد کلی فرد را تغییر دهد. روانکاوی بر تأثیر تجربیات اولیه زندگی بر شکلگیری فرآیندهای روانی ناخودآگاه و توسعه مکانیسمهای دفاعی تأکید میکند. در نتیجه در کار با تروما هدف روانکاوی کشف و کار بر روی این تعارضات ناخودآگاه و آسیبهای حل نشده از طریق کاوش عمیق در روان بیمار است.
بر خلاف روانپزشکی که بر تشخیص و درمان اختلالات خاص مرتبط با تروما تمرکز دارد، روانکاوی به دنبال درک پویاییهای روانشناختی و فرآیندهای ناخودآگاه است که به شکلگیری علائم و پریشانی فرد دامن میزد.
در نتیجه، در حالی که روانپزشکی و روانکاوی هر دو به مفهوم تروما میپردازند، رویکردها و تعاریف متفاوتی دارند. روانپزشکی بر تشخیص و درمان اختلالات مرتبط با تروما که از رویدادهای آسیبزای خاص ناشی میشود، تمرکز دارد. از سوی دیگر، روانکاوی مفهوم ترومای رشدی را بررسی میکند و بر تأثیر تجربیات اولیه زندگی بر رشد روانی فرد تأکید دارد.