تجربۀ شرکت در جلسه نقد و بررسی کتاب سوسیوکاوی نوشته دکتر جواد میری برای من واجد نکتۀ جالب توجهی بود و آن اینکه نویسندۀ کتاب در زمان برگزاری جلسه وعدۀ شرکت در یک جلسۀ اداری نیز داشت و در نتیجه من و دکتر ناصری به عنوان دو گویندهای که قرار بود کتاب را وارسی کنیم در نبود مؤلف با یکدیگر گفتوگو کردیم. مؤلف البته قول داد صوت جلسه را بشنود و حتماً آن را در نظر گیرد. شاید موضوعی روزمره باشد و بشود با اغماض از آن گذشت اما کتاب در تعریف خود چنین مدعا دارد که سوسیوکاوی اصطلاحی ابداعی است برای تلفیق و تلاقی نظر و عمل در چند شاخه از علوم انسانی از جمله علوم اجتماعی، روانکاوی، حکمت عملی، فلسفههای شرقی و اخلاقیات، تدبیر منزل و سیاست مدن. و در این نظریه، این نقطه عطف قرابتی دارد با آرای اندیشمندانی چون اریک فروم ،آدام، بلانر، یاکوب مورنو، رابین ژرژ، کالینگوود و دیگران. پس زمانی که قرار است چنین دایره گستردهای از دانشها به گفتگو با یکدیگر بپردازند، غیاب مولف و گوش دادن به دیگران در غیاب دیگران میتواند حکایتی از بحران دیالوگ در جامعه ایران باشد. وضعیتی که به نظر من هم نتیجه وضعی است که پایان این گفتار کوتاه به آن اسمی خواهم داد و درباره ویژگیهای صحبت میکنم و هم باعث تداوم همین وضعیت نابسامان اندیشگی خواهد شد.
سوسیوکاوی تلاش دکتر جواد میری برای ساخت یک مدل درمانگری با نگاهی اجتماعی است، و یا شاید به عبارت دقیقتر با نگرشی جامعه شناختی. نویسنده که به افراد مشخصی در حوزههای روانکاوی و روانشناسی تعلق خاطر دارد در انتخاب مفاهیمی که بتواند با آنها ایده خود را در فضای ایرانی سر و سامان دهد سراغ کسانی چون اریک فروم، مورنو، آدام و … رفته است. من اما نقد اصلی خود را در بررسی کتاب روی میل همهگیر درمانگری در جامعه ایران متمرکز میکنم. زمانی که از درمانگری حرف میزنم از وضعیتی میگویم که به طور متعارف پزشکان و مشاوران در حرفۀ خود از آن بهره میگیرند، که یک نفر روبهروی فردی یا تعدادی از افراد مینشیند گوش میدهد، تشخیص میدهد، و نسخه میپیچد. بنابراین به طور مشخص از یک حرفه و یک شیوۀ حرفهای در برخورد با مشکلات انسانی سخن میگویم. روشن است که عالم دینی هم با مردم حرف میزند و نسخۀ معنوی میدهد یا جامعهشناسان برای داینامیکهای اجتماعی راه حل میدهند و یا دیگر طایفههای حرفهای و شغلی از سیاستمدار گرفته تا کشاورز به نوعی در کار درمان هستند. اما اینجا سخن از میل به پوشیدن قبای یک حرفه است که به نظر میرسد کار سهلی دارد، چیزهایی خوانده و حرفهایی میزند ولی موضوع اصلاً اینگونه نیست.
درمانگری کار با انسان است. ظرایف روانی انسان و پیچیدگی ارتباط که نیازمند دانشی فربه و پرورش به حد کفایت دنیای درونی درمانگر است، سالها ممارست، آموختن، کار با نظارت و درمان شدن میطلبد. وعظ و خطابه درمان نیست و سخنان شیرین گفتن فقط کمی گوش را نوازش میدهد و چیز بیشتری معمولاً عایدی ندارد.
ترنر از وضعیتی حرف میزند که در آن افراد در زمانِ «در-میان» و «میان» در وضعیتِ اجتماعیِ معلقی هستند. او از این زمان با نامِ «آستانگی» (Liminality) یاد میکند. از نگاه ترنر
آستانگی در یک فضای بینابینی است که نه به گذشته تعلق دارد و نه به حال. حتی جدید هم نیست. آستانگی مکانی از ابهام، نامعلومی، عدم اطمینان، اضطراب و امید است. در این زمان سؤالهایی همچون احساس تعلق، هویت، روابط اجتماعی و … ممکن است برای فرد یا افراد یا جامعه رخ دهد. به باور من چنین وضعیت اجتماعی و روانشناختی در جامعه ما که به نگاه دیگری بر اساس تعبیر آنتونیوگرامشی جهانِ کهنه مرده است؛ جهانِ نو در پدیدار شدن تأخیر دارد؛ و در این سایه روشن، هیولاها سر بلند میکنند، اضطراب و تشویشی که همگان را فرا گرفته و البته ناامیدی از مراجع و مبادی «بزرگ دیگری» که باید جامعه را تمشیت کنند نوعی دفاع خودکامبخش در جامعه پدید آورده که طبق آن هر کس باید خود دست به زانوی خود گیرد.
در نتیجه جامعه و افراد را نمیشود سرزنش کرد و آنها را باید بخشی از وضعیتی دید که در آن دچاریم. در این وضعیت ما به تکثیر درمانگر نیاز نداریم، که به پرورش متفکرانی نیاز داریم که به فهم این موقعیت و به تولید ادبیاتی برای خروج از این وضعیت، یاری کنند.