تقدیم به هادی خانیکی که برای گفتگو کوشیده
چرا برخی آدمها خودکشی میکنند؟ تاکنون به این پرسش فکر کردهاید؟ یا شده مثلا تصور کنید که بروید و از آدمها در موردش بپرسید؟ بیایید تصور کنیم دارید این کار را میکنید. هر چند شاید فکر کنید جوابی روشن وجود ندارد. حدس میزنم مهم است که پاسخ دهندهها را از کدام طبقه و دستهی اجتماعی انتخاب کنید. مثلا اگر از همقطارهای روانپزشک من بپرسید یحتمل یک مدل جواب خواهید شنید ولی اگر از قصابی سر کوچه یا از معلم دورهی ابتداییتان سوال کنید شکل جواب خیلی تفاوت میکند. شاید حتی شاخ در بیاورید اگر از یک فلسفهخوانده این سوال را بپرسید و او این جملهی آلبر کامو را به شما حواله دهد که هیچ مسالهی فلسفی جدی جز اینکه زندگی ارزش زیستن دارد یا نه، وجود ندارد. شاید فیلسوف متصور ما شما را به یونان ببرد و مثلا از سنکا و مارکوس اورلیوس نام پیش کشد و بگوید انتخاب مرگ همواره یکی از گزینههاست و مرگ خودخواسته بسا بهتر از زندگی در رنج است و البته از رواقیگری سخن بگوید و در گوش شما بخواند که برای یک شخص هوشمند در شرایطی که نمیتواند زندگی افتخارآمیزی داشته باشد، خودکشی رواست.
نه فقط معلم ادبیات شما که احتمالا وقتی هر کدام ما در ایران به خودکشی فکر میکنیم اگر اهل کتاب خواندن باشیم، و یا دستکم چیزکی از تاریخ ادبیات بدانیم فوری به یاد صادق هدایت و خودکشی او میافتیم. شاید حتی زندهبهگور او را هم خوانده باشیم و بدانیم که هدایت باور داشت که؛
نه، کسی تصمیم خودکشی را نمیگیرد. خودکشی با بعضیها هست. در خمیره و در سرشت آنهاست. نمیتوانند از دستش بگریزند. این سرنوشت است که فرمانروایی دارد ولی در همین حال این من هستم که سرنوشت خودم را درست کردهام. حالا دیگر نمیتوانم از دستش بگریزم. نمی توانم از خودم فرار بکنم.
هدایت گویا باور داشت خودکشی سرنوشت برخی است و گویا به زبان امروز شاید چون برخی امور دیگر ژنتیک در آن نقش دارد. از اهل سیاست و فرهنگ و ادبیات در ایران فقط هدایت نبود که به زندگی خود خاتمه داد. غزاله علیزاده که با رمان خانه ادریسیها نامدار شده، و از بیماری سرطان رنج میبرد بعد از دو بار خودکشی نافرجام، سرانجام در ۲۱ اردیبهشت ۱۳۷۵ در روستای جواهرده رامسر، خود را از درختی حلقآویز کرد. رنج بیماری و ناامید احتمالا او را به کام مرگ خودخواسته کشانده و بعید است اگر این شانس را داشتید که از او بپرسید وی باور داشته باشد که خودکشی سرنوشت او بوده. وی در یادداشت خودکشی خود نوشته است؛
“آقای دکتر براهنی و آقای گلشیری و کوشان عزیز:
رسیدگی به نوشتههای ناتمام خودم را به شما عزیزان واگذار میکنم. ساعت یکونیم است. خستهام. باید بروم. لطف کنید و نگذارید گموگور شوند و در صورت امکان چاپشان کنید. نمیگویم بسوزانید. از هیچکس متنفر نیستم. برای دوستداشتن نوشتهام. نمیخواهم، تنها و خستهام برای همین میروم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانهای تاریک. من غلام خانههای روشنم. از خانم دانشور عزیز خداحافظی میکنم. چقدر به همه و به من محبت کرده است. چقدر به او احترام میگذارم. بانوی رمان، بانوی عطوفت و یک هنرمند راست و درست. با شفقت بسیار. خداحافظ دوستان عزیزم.”
خودکشی غلامرضا تختی هنوز پردهای از ابهام در خود دارد، مرگی که هنوز دفتر آن در اتاقی در هتل آتلانتیک و برای مردم ایران بسته نشده. فقط ایرانیان نبودهاند که باور دارند خودکشی میتواند از بزدلی باشد، و از این رو چنین ننگی را برای جهان پهلوان نمیپسندند بلکه برخی رواقیون یونانی نیز این باور را در سر داشتند.
شاید اگر دستگاههای افکارسنجی همین امروز سراغ یک نمونهی معرف از جامعهی ایران بروند و از علت مرگ تختی بپرسند جامعهی منجیجو و قهرماندوست ما هنوز راضی نشود به اکثریت، حکم به خودکشی آقا تختی بدهد، اگر چه محمد نصیری، قهرمان وزنهبرداری المپیک و جهان که رفاقتی صمیمی با تختی داشته در گفتوگویی که چند سال پیش با روزنامه اعتماد داشت و در وبسایت تاریخ ایرانی هم آمده، صراحتا خودکشی را تائید میکند. نصیری میگوید “همه میدانند آقا تختی را نکشتند. روزی که ما در اردوی هتل آمریکا بودیم، هتل آمریکا درست روبهروی سفارت آمریکا بود، آقا تختی آمد با ما ناهار خورد. ظهر بود، آمد محل تمرین ما. فرداش خبر دادند که آقا تختی مرده. ظهر روز قبل در اردو با من بود حالا مرگش را بگذاریم به حساب چه کسی؟ اگر من با او میرفتم ممکن بود این کار را نکند. ممکن بود تاریخ عوض شود یا زمان این کار عقب بیفتد. بگذارید به نقل از دوستان چیزی به شما بگویم. دوستان میگفتند زودتر از این برنامه، دو سال قبلتر از مرگ آقا تختی. در منطقه زردبند. اگر اشتباه نکنم آقای حسین زردبندی خدا بیامرز میگفتند، تو باغ ایشان در منطقه زردبند لواسان آقاتختی میخواست با هفت تیر خودکشی کند که به یکباره صدایش میزنند و او منصرف میشود و زمان این کار تا دو سال به عقب میافتد و این بار با سیانور خودکشی میکند. خود تختی در دستنوشتهاش اشاره کرده که هیچ کس مقصر نیست. به هر حال خدا رحمتش کند. تصمیم به خودکشی یک لحظه است.” نصیری احتمالا هیچ وقت نه نامی از کنراد میشل شنیده بوده، و نه تاکنون شنیده. روانپزشک سوییسی که طی سالها مدلی برای پیشگیری از خودکشی مجدد طراحی کرده و آن را سال پیش به چند روانپزشک و روانشناس ایرانی هم آموزش داد باور دارد که تصمیم به خودکشی میتواند در چند لحظه نهایی شود، هر چند ایدهی خودکشی چون یک راه حل در ذهن آدم میماند، چنانکه از فکر تختی خارج نشده. میشل باور دارد خودکشی میتواند عنوان تنها راه حل احتمالی جهت پایان دادن به حالت روانی غیر قابل تحملی به نظر برسد که در یک وضعیت مشخص بروز میکند، وضعیتی که آن را اشنایدمن به عنوان روان-درد نام نهاد. یعنی زمانی که فرد با ین انگاره روبهرو میشود که هیچ هدفی در زندگی ندارد و چیزی نمیتواند او را راضی کند. معمولاً بیمارانی که اقدام به خودکشی کردند حالت غیر قابل تحمل ناامیدی و ناتوانی را گزارش میکنند، حالتی که البته گذرا و محدود شونده است اما در زمان بحران، خودکشی به عنوان راه حلی برای پایان دادن به این حالت غیر قابل تحمل ذهن نگریسته میشود. آنان که خودکشی میکنند اگر بمانند در بیشتر موارد از کنش خود ابراز ندامت میکنند.
در این گردشی که فانوس به دست در شهر میکنید تا دریابید چرا برخی مردم خودکشی میکنند، اگر دست شما به دامن مرحوم دکتر امین قانعیراد میرسید روایت متفاوتی را از او میشنیدید، روایتی که برگرفته از پژوهش جدی دورکهایم جامعهشناس نامآور و صاحب سبک فرانسوی است. کتاب خودکشی دورکهایم که خیلی هم تازه نیست و در سال 1897نوشته شده به نوعی حکم فتوایی جامعهشناختی در مورد خودکشی دارد. حدود ۶ سال پیش و زمانی که پیرمردی خود را از پل بلوار میرداماد تهران آویخت، قانعیراد که هنوز بیماری در جانش چنان رخنه نکرده بود که از پایش بیاندازد علیه روایت روانپزشکانهای که خودکشی را به افسردگی پیوند میزند در انستیتو روانپزشکی تهران شورید و بیان کرد که خودکشی یک مساله و بیماری اجتماعی است و نباید آن را انفرادی و روانشناختی کرد. دورکهایم خودکشی را هرگونه عمل مستقیم یا غیرمستقیمی تعریف میکند که فرد با آگاهی از این که به مرگش منجر خواهد گردید مرتکب میشود. وی در کار خود میکوشد نشان دهد که خودکشی در پاسخ به شرایط متغیر اجتماعی صورت میگیرد. دورکهایم معتقد بود که این واقعیت اجتماعی است که میتواند فرد را به سمت خودکشی سوق دهد، به همین جهت برای توضیح مقصود خود از جریان خودکشیزا استفاده نمود. از دیدگاه او خودکشی زمانی رخ میدهد که تغییرات اجتماعی سرعت میگیرد یا انسجام اجتماعی از بین میرود، یعنی موقعیتهایی که مردم نمیدانند چه باید بکنند و چه کاری ناشایست است. باید تاکید کنیم که وی چهار گونه خودکشی را بازشناسی کرد، و در کنار خودکشی نابهنجار و خودخواهانه از خودکشی دیگردوستانه و تقدیرگرایانه هم حرف میزند. چکیده آنکه دورکهایم که اولین خط را میان روانشناسی و جامعهشناسی کشید میکوشد خودکشی را یک مسألهی اجتماعی نشان دهد تا امری فردی و روانشناختی، همان ادعا که قانعیراد در مورد خودکشیهای تکراری آن روزهای تهران داشت.
اما روانپزشکها به سوال شما چه پاسخی خواهند داد؟ احتمالا به افسردگی اشاره خواهد شد. و به آماری که شیوع بالای خودکشی را در افراد افسرده نشان میدهد، و از آن سو احتمالا به پژوهشهایی اشاره میشود که نشان میدهد درمان افسردگی تا چه میزان زیادی به کاهش احتمال خودکشی میانجامد. یا ممکن است در تبیین دلایل به نظرات روانشناختی اشاره شود. مثلاً گفته شود که آلبرت الیس روانپزشک آمریکایی بر این باور بود که مردم به گونهای بینظیر عقلانی و غیرعقلانی هستند و مشکلات آنها بیشتر برآمده از ادراک تحریف شده و تفکر غیرمنطقی است و راهکار غلبه بر مشکلات آنها، همانا از راه بهبود تفکر و دریافت ادراکی آنهاست. در خودکشی نیز چنین فرایندی در جریان است. البته دوستان من احتمالا به نکات دیگری هم اشاره میکنند که بر شما آشکار میکند داوری قانعیراد خیلی یکطرفه بوده، و تبیین روانپزشکانه از خودکشی تکعاملی و انفرادی نیست. احتمال دارد بشنوید که تا حدود 78 درصد موارد خودکشی منجر به مرگ در کشورهای با درآمد کم تا متوسط رخ میدهد و یا در کنار عوامل زیستی و حتی ژنتیک (ژنهای شناخته شده تاکنون، و تکرار پذیری خودکشی در برخی خانوادهها) به نقش خشونت در خانواده، مواد مخدر، دسترسی به روشهای مهلک و خطرناک، و انتشار مدیریت نشدهی اخبار خودکشی در رسانهها به عنوان عواملی که در سوق دادن افراد به خودکشی نقشی شناخته شده دارند اشاره کنند. و درنهایت شاید یک روانپزشک اجتماعی نظر شما را به فرآیندهای اجتماعی همانند کاهش سرمایهی اجتماعی به ویژه اعتماد بین افراد به عنوان عامل افزایش خودکشی در جوامع جلب کند، موضوعی که در سالهای اخیر بارها تحقیق شده. ایدهای که در قالب یک نظریه ی روانشناختی- اجتماعی با عنوان نظریهی بینفردی خودکشی تبیین شده است.
گمانم به اندازه کافی مساله برای شما مبهم شده است! تازه شاید اگر به آمار خودکشی در ایران نگاه کنید و آگاه شوید که آمار خودکشی در استانهای محروم غربی به اندازه برخی کشورهای غربی است، اما از سویی آمار در استان محروم دیگری همانند سیستان و بلوچستان از آمار کشوری هم پایینتر است آن زمان متقاعد میشوید نباید به باورهای پیشین خود که خودکشی را سادهانگارانه و خطی تبیین مینمود پایبند بمانید.
کار البته به همین سادگیها نبوده. تا اینجا که هستیم برسیم کوششها شده. این جایی که میگویم یعنی مکانی که دستکم به هم گوش دهیم. سالها پیش که افشین یداللهی زنده بود و در جای هیات رییسه نشسته بود و گوش میداد در سالن تقریبا خالی شماره ۳ بیمارستان میلاد و در همایش سالیانهی انجمن علمی روانپزشکان ایران، هادی خانیکی که اینروزها گفتگویی تازه را آن هم با بیماری دشوار آغاز کرده میکوشید پژوهش خود را روی خودکشی یک استاد آبرومند و کم حاشیهی علوم اجتماعی تبیین کند. دو روانپزشک کهنهکار نابردبار در آن جمع کوچک بر خانیکی شوریدند که خودکشی یک مشکل روانپزشکی است و اصلا استاد ارتباطات را با این داستانها چهکار؟ هنوز چهرهی درهم اما آرام خانیکی در یادم مانده است.
به هر روی آنچه میدانیم آن است که در قرن گذشته، تئوریهای خودکشی در سراسر طیف دانشگاهی، از جمله، اما نه محدود به زیستشناسی، پزشکی، علوم اجتماعی و علوم انسانی تولید و بحث شده است. به همین دلیل، خودکشیشناسی به یک حوزه مطالعاتی چند-رشتهای تبدیل شده است. چکیده اما این است که نه خودکشی را میتوان چون یک عمل فردی محدود دید و نه باید آن را فردی بررسی و درمان نکرد. پیرمردی که خود را از پل میرداماد آویخت اگر شانس آن را مییافت که نزد دوستان روانپزشک من برود شاید نجات مییافت، با وجود آنکه جریانهای اجتماعی که او را ناامید و بیهدف کرده و خودکشی را به عنوان تنها راه حل نزد او جلوه داده بود هنوز پابرجا بود و البته هست. روانپزشک باید همزمانی که رنج یک فرد را در کلینیک دوا میکند، و آن را متوقف به حل مسالهی اجتماعی نمینماید چشم بر پویاییهای اجتماعی نبندد و آن را بیان کند. یادمان نباید برود که برای بسیاری از مردم این نوع رنج تمثیل صرف نیست. برای آنها درد زندگی بیش از حد غیرقابل تحمل است و ایدهی خودکشی یک پرسش وجودی، فلسفی یا یک تمرین آکادمیک نیست. برای این افراد خودکشی تنها راه حل است. کنراد میشل در این موارد به ما میآموزد که چگونه با کمک فرد و با گوش دادن روایت زندگی او، داستان را در چشماندازی وسیعتر ببینیم و امکان در نظر آوردن راه حلهایی دیگر را فراهم سازیم. با این وجود ایدهی خودکشی به عنوان راه حل در مغز فرد میماند و باز در موقعیتی دیگر میتواند خودنمایی کند. موقعیتی که اگر راهحلهای اجتماعی آن را از میان بردارد و جامعه را پایدارتر، امنتر و افق آینده را امیدبخشتر کند میتواند تکرار نشود.