درمانگر سریال افعی تهران را بیش از آنکه درمانگری باشد که از خطوط قرمز رد میشود باید کاریکاتوری از یک فرد در این رشته یا حرفه دید. به نظر من نویسنده سریال بیش از اندازه این لطیفه توییتری را باور کرده است که درمانگران فقط یک تکنیک و یک ایده دارند و آن همان ایده به کودکی تو مربوط است میباشد. هر نوع روش در روان درمانی بسته به مکتبی که درمانگر در آن آموزش دیده باشد نوع خاصی از نگاه به کارایی ذهن انسان را مورد توجه قرار میدهد. از این رو در آن اندازه که ما کار درمانگر را در این سریال می توانیم بررسی میکنیم باید بگویم آن کسی که در این مجموعه تصویر شده فاصله زیادی به کاراکتر یک درمانگر دارد. حتی در نحوه چینش اتاق و یا شیوه نشستن دو نفر بیش از آنکه تمایل به تصویر یک اتاق درمان باشد از ابتدا میل نویسنده ایجاد تصویری چشم-فریب بوده است. این را نمیشود انکار کرد که ممکن است در یک رابطه درمانی مبتنی بر انجام رواندرمانی یا خدمات دیگر سلامت روان تخطی صورت میگیرد.
درمانگران مانند هر انسان دیگری هر اندازه کاربلد باشند و یا از تعالی اخلاقی و شخصی بهرهمند، باز هم انسان هستند. از سویی مثل هر حرفه دیگری ممکن است درصد کمی افراد این حرفه دارای ویژگیهای ضد اجتماعی باشند که چنین رفتاری از آنها خیلی نمیتواند منجر به شگفتی شود. مساله اصلی در اینجا این است که آن کس که تصویر شده بیشتر ابژه عشقی است که برای او شغلی هم انتخاب کردهاند.
من مخالفتی با نمای درمانگری که از مرزها تخطی میکند ندارم. مثل هر حرفهی دیگری که در سینما تصویر میشود نباید انتظار داشته باشیم که ما را خوب آن را نشان دهند. اصولاً درام در حضور شخصیتهای منفی و ضد قهرمان مایه میگیرد و نمایش موقعیتهای دشوار انسانی همانند چنین موقعیتی در زندگی بیمار و درمانگر بیش از آنکه منفی باشد زمینهای برای آگاهی و رشد را در مخاطب ایجاد میکند.
گروهی از ایرانیان سریال معروف تحت درمان را -که نسخههای مختلفی از آن وجود دارد ولی در کشور ما نسخه آمریکایی آن شهرت پیدا کرده- تماشا نمودهاند. در فصل اول سریال و در همان اپیزود نخست بیمار زن جوانی است که شب دشواری را پشت سر گذاشته و در صبحی بارانی در حالی که خیس و درمانده به نظر میآید وارد اتاق درمانگر میشود و خیلی زود به درمانگر عشق جنسی خود را که مدتهاست آن را کتمان مینموده آشکارا ابراز میکند. هرچند در اپیزودهای بعدی درمانگر به دیدن بیمار هم میرود و تا نزدیکی رابطه ممنوعه هم پیش می رود اما خانه را ترک میکند. در همان سریال و در اپیزود نخست مداخله درمانگر بعد از آنکه پذیرا و بدون قضاوت در سکوت به بیمار گوش میکند جملهای است نزدیک به این مفهوم: من درمانگر تو هستم. گزینه مناسبی برای این کار نیستم. آنچه اتمسفر آن سریال را از وضعیتی که در افعی تهران میبینیم کاملاً متمایز میکند آن است که درمانگر چه در نوع بودن، یا در کلماتی که به کار میبرد و مداخلههایی که انجام میدهد باورپذیر است. فضایی که نویسنده و کارگردان با بازی خوب بازیگر نقش اول ایجاد میکنند حتی نزد درمانگران کارآزموده و حرفهای هم تردیدی ایجاد نمیکند که در حال تماشای یک سریال روان درمانی هستند.
جایی اگر مرزی رد میشود یا چیزی نادرست و نامناسب رخ میدهد آن را به پای یک وضعیت انسانی مینویسند که با توجه به بحرانهای عمیقی که درمانگر تجربه میکند و به صورت لایه لایه با آن آشنا میشویم و حتی دچار کشمکش میگردیم در یک دورنما قابل درک به نظر میآید. این سریال آن چنان به واقعیت درمان و درمانگر نزدیک است که در کلاسهای درسی در ایران و حتی کشورهای دیگر نمایش داده میشود و تدریس میگردد. اما چرا در یک سریال ایرانی و یا در بسیاری فیلمهای سینمایی که بیشتر دیدهایم این ماجرا رخ نمیدهد. البته باید تاکید کنم این مساله فقط به این حرفه و این سریال محدود نیست و همواره دست کم در جامعه پزشکی تصویر ساده انگارانه از بیماری، روند آن، شیوه تشخیص و نوع رویکرد عملی دانش پزشکی در سینما و تلویزیون مورد نقد بوده است. سادهترین نمونه آن رنگ خون در بسیاری آثار سینمایی است. مادهای که به هر حال چند باری از نوک انگشت بریده یا از بینی ما جاری شده و طبیعتا هر کدام از عوامل سینمایی آن را میشناسند. اما همین مورد ساده مورد ساده انگاری قرار میگیرد چون تهیه یک واحد خون احتمالاً دشوارتر از خرید یک پاکت آب آلبالو از سوپرمارکت نزدیک محل فیلمبرداری است. نوعی سادهگیری در سینمای ایران وجود دارد که متاسفانه در ساختار فیلمنامهها هم کاملاً از دیرباز وجود داشته و مورد نقد بوده.